۵ سال از عمر مشروطه گذشته بود که پای مورگان شوستر آمریکایی به ایران رسید و خزانهدار کل دولت ایران شد. حضور شوستر در ایران حاصل پیروزی انقلاب مشروطه بود و آمدن او با تصمیم نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی صورت گرفت. آنها شوستر را انتخاب کردند چون از سرزمینی میآمد که هنوز وارد بازی استثمارگری نشده بود و مانند روس و انگلیس در این گوشه دنیا منافعی نداشت. او آمد تا وضع نابسامان خزانهداری ایران را سامان دهد اما خیلی سریع فهمید که برای دوام آوردن در ایران باید «با پسماندههای نظام استبدادی پیشین» کنار بیاید و آنها را راضی کند. شوستر قرار بود سه سال در ایران بماند اما به هشت ماه نکشید که بساطش را جمع کرد و رفت.
او تجربه هشت ماه کار در کشوری را که انگلیس و روسیه به جانش افتاده بودند، نوشت و حالا با نام «اختناق ایران» خوانده میشود. نوشته او مانند داستانی جذاب خواننده را با خود میکشاند و بارها این خیال را در ذهنش بیدار میکند که ای کاش چنین متن داستانوار و جذابی بهرهای از عنصر تخیل داست و همه اینها تلخی واقعیت نبود.
اگرچه شوستر به «غارتگری سیاستهای جهانی» اشاره میکند اما بخش عمده یادداشتهای او بر خیانتهای روسها متمرکز است که هیچگاه راضی به انقلاب مشروطه نبودند و دستآخر هم شوستر را از ایران بیرون کردند تا کاری از پیش نبرد. او از میان عوامل مختلف زمینگیر شدن آرمانهای مشروطه مرتباً به نقش نیروهای خارجی در این نقطه از جهان تاکید میکند و میگوید:
روشن شد که علت ابتلای ایران به سرنوشت تلخ نابودی استقلالش این نبود که دولت یا ملتش کاری را کردند یا نکردند. نابودی استقلال ایران در ۱۹۱۰ در پوتسدام رقم خورد. (ص: ۱۹۹)
قصه پرغصه اختناق ایران
مورگان شوستر صحنه سیاسی ایران را به اپرای بوفا تشبیه میکند. یعنی همه چیز در صحنه سیاسی با همان منطق اپراهای ایتالیایی مضحک قرن هیجدم پیش میرود و «شخصیتهای واحدی همه جا دیده میشوند؛ جایی در قالب وزیری شاهدوست و جایی درلباس قهرمانی ملی»(ص: ۱۷). آنها «طبقه حاکمه حرفهای» هستند که در نقش و لباسهای مختلف ظاهر میشوند
شوستر با توضیح قرارداد ۱۹۰۷ ـو تقسیم ناگفته ایران بین کشورهای روسیه و انگلیسـ و سلطنت محمدشاه قاجار، شرایط اجتماعی و سیاسی را پیشروی مخاطبان تصویر میکند و بعد به شرح چگونگی ورودش به ایران و حوادث پس از آن میپردازد.
شوستر آمریکایی موضوع رقابت خانهای مختلف بود؛ هر کدام میخواستند زودتر از دیگری میزبان او باشند و با نشان دادن روابطشان فخرفروشی کنند. از طرف دیگر، سفارتهای روسیه و انگلیس هم انتظار داشتند تا او هر چه سریعتر به خدمت آنها دربیاید و حرفشنوی خود را نشان دهد:
آخرش نوبت نائبالسلطنه بود که بپرسد کی خیال دارید به ملاقات وزیران مختار روس و انگلیس بروید. من که دیگر حوصلهام از بحث درباره این موضوعات حساسیتبرانگیز سر رفته بود، مثل خود شرقیها بهانه آوردم و گفتم فعلاً که گرفتارم. خانه و زندگیم هنوز مرتب نیست(ص:۶۴).
شوستر نه تنها در دوره سیاسی حساس وارد ایران شد بلکه شاهد برخی از مهمترین وقایع اجتماعی ایران هم بود. او هم از وضع مالیات نمک که صدای مردم را درآورده بود و عایدی برای دولت نداشت و فقط جیب ماموران فاسد وصول مالیات را پر میکرد، مینویسد و هم از بلوای نان و تکاپوهای انجمنهای سری برای حفظ مشروطه:
رییس نانوایان تهران یکی از اعضای اصلی دار و دسته بلدیه بود که برای خزانه داری هم زیاد دردسر درست می کرد. کارنامه سیاهی داشت و میگفتند بارها اتفاق افتاده بود که زیردستان معترضش را در تنور انداخته بود. یک روز که با چند مشروطهخواه سرشناس صحبت از او به میاد آمد گفتم اکثر مشکلات عرضه نان در پایتخت زیر سر اوست و نان خوبی هم دست مردم نمیدهد و باید «شرش کنده شود.» یکی دو روز بعد، صبح که وارد دفتر کارم شدم یکی از دستیاران ایرانیام گفت «نانوا مطابق میل شما کشته شد!»…تعبیر دستیار جوان من از مرگ نابهنگام او بسیار مرا غافلگیر کرد. با رفتن او وضع نان بهتر شد (ص: ۱۴۷).
زنان؛ حافظان آزادی و شرف
مورگان شوستر نقش زنان ایرانی در تحقق آرمانهای مشروطه را نیز نادیده نمیگذارد؛ آنها که خود «تحت ظلم مضاعف سیاسی و اجتماعی بودند، اشتیاق بیشتری به تقویت نهضت مشروطهخواهی… داشتند.» نقش پیشروی زنان در بسیاری از تاریخنگاریهای این دوره عمداً یا سهواً مغفول مانده یا به شرح فعالیتهای برخی از زنان روشنفکر محدود شده است اما شوستر از زنان بینام و نشان و قول معروفی میگوید:
«در تهران مشهور است که میگویند وقتی زنها علیه کابینهای شلوغ کردند، کارش تمام است» (ص: ۱۵۹)
شوستر زنان آزادیخواه ایرانی را تحسین میکند و میگوید وقتی همه نگران مجلسی بودند که در آستانه تن دادن به مطالبات روسها بود، زنان اسلحه به دست گرفتند:
۳۰۰ نفر از جنس لطیف با گونههای افروخته از خشم و با چادرهای مشکی و روبندههای سفید از چاردیواریهای خانهها و حرمسراها بیرون آمدند. بسیاری از آنها زیر لباس خود تپانچه مخفی کرده بودند. مستقیم به مجلس رفتند و خواستار ملاقات با رئیس مجلس شدند. این که نمایندگان عالیرتبه سرزمین «شیر و خورشید» درباره این ملاقات عجیب چه گمان کردند، جایی نوشته نشده است. رییس مجلس پذیرفت که با نمایندگانی از جانب زنان ملاقات کند. در سرسرا با آنها ملاقات کرد و این مادران و همسران و دختران خانهنشین لذاب ابن که او و همکارانش در عزم آنها تردید نکنند، تپانچهها را نشانش دادند و قسم خوردند که اگر مجلس ار وظیفه حفظ آزادی و شرف ملک و ملت ایران کوتاه بیاید با دست خود شوهران و پسرانشان را میکشند و خود را هم در کنار آنها هلاک میکنند (ص: ۱۶۱)