اکبر رادی ماندگار شد، اما نه چون نامش بر یک جشنواره تئاتری نشسته است یا تماشاخانهای در زادگاهش به نام او خوانده میشود، بلکه چون میراثی به جا گذاشته است که نسلهای پس از خودش را ثروتمند میکند. اگر زنده بود، احتمالاً برای حرفهایی که حالا در رثایش زده میشود پشیزی ارزش قائل نمیشد. همانطور که هیچوقت هم مرعوب عنوان «چهره ماندگار» نشد و آن را «مدال مستعمل» و «ستارهٔ رنگ پریدهای» خواند که «فلهای به دوش اهل هنر میزنند». اصلاً مگر میتوان رو در روی کسی که دویست شخصیت نمایشی خلق کرده و خودش غازی است، معلقبازی کرد؟ برخلاف جشنها و جایزههایی که حالا به نامش زده شده است، رادی تا زنده بود دلِ خوشی از زمانهای که او را گوشهنشین کرد، نداشت و به رضا براهنی نوشت:
ما کنج این قفس در حجاب نشستهایم و هق هق میکنیم و گویا پیشانینوشتمان چنین بوده است که در هوای انفس و آفاق یک دستمان برای همیشه از خاک بیرون بماند. و حالا دیگر چنان به این قفسه خو گرفتهام، و چنان آلوده به غربت شدهام که دیگر نه قفسی احساس میکنم، نه غربتی.
اکبر رادی ۱۰ مهر در رشت به دنیا آمد. هر چند در رشت نماند اما آثار او همیشه رنگ و بوی زادگاهش را داشت. اولین نمایشنامهاش را در دوران دبیرستان نوشت اما هیچوقت راضی به انتشارش نشد. چند سال بعد «روزنهٔ آبی» را نوشت. آن موقع تنها بیست سال داشت و «حتی به تعداد انگشتان دست هم نمایشنامه نخوانده» بود. با این حال، همان نمایشنامه توجه دو قطب فکری مخالف یعنی احمد شاملو و جلال آل احمد را به خود جلب کرد. فعالیت رادی از ابتدای دههٔ ۱۳۴۰ شروع شد و تا ابتدای دههٔ ۱۳۸۰ ادامه پیدا کرد و بعد از آن سرطان فرصت نوشتن را از او و شانس خواندن را از ما گرفت.
پشت صحنه آبی
مهدی مظفری ساوجی در آخرین سالهای زندگی رادی به سراغش رفت و حاصل چندین سال گفتوگو را در کتابی منتشر کرد. مرگ فرصت نداد تا همهٔ حرفها ثبت شود اما آنچه گفته شد صریح و بیتعارف است. گفتوگو از چیستی و هدف تئاتر شروع میشود اما خیلی سریع به تاثیر صادق هدایت میرسد و دوباره از آن به بحث خلاقیت در تئاتر برمیگردد. در تمام طول گفتوگو چنین چرخشهایی دیده میشود و مگر میتوان از او انتظاری جز این داشت که تئاتر را در بستر سیاست و اجتماع ببیند و این دو را از هم منفک نکند؟
اکبر رادی واقعگرا بود و از زل زدن در چشم واقعیت و توصیف زشتیهایش به وحشت نمیافتاد. او از یک «افول فرهنگی» نام میبرد. همانطور که تب میتواند نشانه سرماخوردگی باشد، کاهش تیراژ کتابهای رادی و گلشیری و دیگران هم نشانهٔ این افول بودند. رادی در شرح علایم بیماری میگوید آنهایی که در سالهای پیش از انقلاب و با جمعیت باسواد کمتری آثارشان در ۵ هزار نسخه منتشر شد، حالا با زحمت و رودربایستی میتوانند هزار نسخه به بازار برسانند. رادی مانند بسیاری در همان چالهٔ سرزنش مردم و جوانان نمیافتد و معلولها را عوض علت جا نمیزند و به علتالعلل بیماری یعنی سانسور میرسد:
شما یک نام از نویسندگان و شاعران بر حق این مملکت را در تلویریون عنوان نمی کنید تا مردم یا آن نوجوانی که میخواهد کتاب بخواند، حداقل، یک یا دو نام به گوشش خورده باشد. شما رسماً همهٔ اینها را سانسور کردهاید. مدام در حال تبلیغ یک مشت آدمهای ناشناس هستید که هرگز کسی آنها را ندیده است و با این حال در تلاش هستید که با جک آنها را بالا ببرید ولی آنها بالا نمیروند و میافتند. در زمینهٔ نویسنده و شاعر و امثال آنها اسمهایی را مطرح میکنید که مردم به هیچوجه با آنها آشنا نیستند یا از آنها نفرت دارند (ص: ۱۵۶)
نامههای اکبر رادی
کتاب نامههای اکبر رادی به دست ما نمیرسید اگر حمیدهبانو عنقا، همسر رادی، آنها را جمعآوری و منتشر نمیکرد. با این حال کتاب بدون هیچ مقدمهای شروع میشود و ۷۳ نامه از رادی به معاصرانی مانند احمد گلشیری و احسان یارشاطر و عباس معرفی و فرج سرکوهی و علی دهباشی و.. را دربرمیگیرد. این نامهها از سال ۱۳۴۳ شروع میشود و با یادداشتی که رادی چند روز پیش از مرگش به مناسبت تولد بهرام بیضایی نوشت، تمام میشود.
هر چند این نامهها را باید بخش مهمی از تاریخ شفاهی ادبیات کشور دانست که ردپای بسیاری از کشمکشها و درگیریها و موضعگیرها در آن پیداست اما به همان سرنوشتی دچار شد که نتیجهٔ ناگزیر پیشروی بیماری افول فرهنگی است؛ این کتاب تنها در ۳۰۰ نسخه منتشر شده است.
او {زرین کوب} در میان محافظهکاران ادبی و نسل بعد از صفا و خانلری مغز روشنی داشت و در حوزهٔ اجتهاد خود شاید لایقترین بوده است؛ اما نه در آن اندازهها که آقای دهباشی از بادش مردارسنگ بسازد یا چماقی بر سر معاصران و او را مادامالعمر در بتخانه باستانی «کلک» بر صدر بکوبد و با این تصلب و استبداد شیوه به جای پاسداشت، در حقیقت بزرگترین اهانت را بر همو روا بدارد. آیا همین برداشت من از طرز ناپسند «کلک» اهانتی به زرینکوب نیست که باعث و بانی آن دوستی خاله خرسه و بت سازی زشت و کریه دهباشی است. حالا باید دید نایبالصدر و جانشین مادامالعمر آن مرحوم در «بخارا» کیست؟ (ص: ۱۷۰)
مجلهٔ اینترنتی ۳۰بوک