بندرها شاهرگاند. شاهرگ هم نباشند دیگر حداقل نقطه تلاقی چند شاهراه هستند که در یک زمان چندین و چند فرهنگ و دین و زبان را به هم وصل میکنند.
در دوران قاجاریه سفر به فرنگ حکم یکی از مراحل عرفان را داشت. اگر میرفتی و سالم برمیگشتی آن وقت فردی بودی با کوله باری از نادیدهها و ناشنیدهها و یک درجه شخصیتات بالاتر میرفت.
بمبئی از خیلی قدیم شاهرگ و شاهراه بود. این را مسافران دورۀ قاجار که سودای فرنگ یا سفر حج داشتند ثابت کردهاند.
برخی از آنها که سفر رفتند آنچه را که دیده و شنیدهاند ثبت کردند و هر کسی از ظن خودش این شهر هزار الوان را بررسی کرده است.
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۰۱ سید محمد حسین یک روز جمعهای وارد بمبئی شد. بابت رد شدن از گمرکات مبلغی به عنوان رشوه به «یک نفر انگریزی» پرداخت که هیچ خوشش نیامد و نوشت که «این رشوه بی انصاف معلوم است در تمام کره جاری است و نفوذ او در همه ربع مسکون از سلاطین مقتدر دنیا بیشتر است.»
سید محسن حسین علاوه بر این رشوه از زندگی عجیب مردم بمبئی شگفت زده شد. در عجب بود که چرا دولت انگلیس برای اینها مدرسه نمیسازد تا تربیتشان کند و کمی بعد خودش نتیجه میگیرد که
«گویا میترسد که متمدن شود و استقلال بخواهد و آن منفعت کثیری که از این جماعت مینماید سکته وارد بیاید….»
از دیگر عجائب بمبئی برای ایرانیها آب لولهکشی بود که آن را هم انگلیسیها در شهر تدارک دیدند. حاجی پیرزاده که دی ماه ۱۲۶۵ وارد بمبئی شد از این آب لوله کشی نوشت
«چنان آب خوش طعم و گوارایی ست که کمتر چشمهها و رودخانهها به خوبی آن دیدهشده و چنین آب خوبی از برای فقیر و غنی اهل شهر یکسان است….»
عجایب این شهر تنها به آب لولهکشیاش محدود نمیشد. باغ ملکۀ انگلیس در این شهر آنقدر عجیب بوده که اکثر مسافرها دربارهاش نوشتهاند.
حاجیه خانم علویه کرمانی سال ۱۲۷۱ قصد سفر حج کرد. از آنجا که مسیر دریایی را برای سفرش انتخاب کردهبود گذارش به بمبئی افتاد. چون قلمش دربارۀ عجایب سفر رک و رو راست است میتوان نتیجه گرفت که این باغ در زمان خودش تفرجگاه خوبی بودهاست.
مجلۀ اینترنتی ۳۰بوک