سر رسیدن پایانِ دنیا و آخرالزمانْ خیالِ جدیدی نیست. چیزی که جدید به حساب میآید، همهگیری بیسابقه این خیال است: حالا شبح آن از همیشه به ما نزدیکتر است و انگار که زیر سایهاش نفس میکشیم و هر لحظه منتظریم تا جان و زندگیمان را به آن ببازیم. این وضعیت را هم میتوان در فیلمها و داستانهای زمانهمان ببینیم و بخوانیم و هم از لابلای سطرهای نظریهپردازان و متفکرانی که تلاش میکنند به هرج و مرجها و آشفتگیهای دنیای رو به ویرانی ما معنایی بدهند و قابل فهمش کنند. امین معلوف نیز از شمار همین متفکران است. او که خودش را شاگرد مکتب روشنگری میداند، حالا از نابودی دستاوردهای آن مکتبْ میگوید. او هم مانند هر ناظر چشم و گوش باز دیگری بنیادگرایی و جنگهای قومی و مذهبی در یوگسلاوی و هند را دیده است و از شکلهای جدیدتر آن هم خبر دارد اما برخلاف ساموئل هانتیگتون آن را با نظریهٔ «برخورد تمدنها» بازخوانی نمیکند. از نگاه معلوف مسئله این نیست که تمدنهای مختلف به جنگ هم رفتهاند یا میروند بلکه مشکل اصلی این است که این تمدنها پیر و ناتوان و زمینگیر شدند و همهٔ این نابسامانیها حاصل همین رنجوری است. از نگاه او ما در وضعیتی کاملاً بیسابقه هستیم و این وضعیت بیسابقه راهکارهای بیسابقهای را هم طلب میکند. و اگر این ضرورت را درک نکنیم، همهٔ آنچه به دست آوردهایم از دستمان میرود و ما میمانیم و مشتی خالی.
کتاب دنیای بی سامان با عنوان فرعی «زمانی که تمدنهایمان فرسوده میشود» در سه بخش اصلی نوشته شده است اما نویسنده در همان ابتدا توضیح میدهد که از شیوهای «نظاممند» استفاده نکرده است و این را باید اقتضای موضوع مطالعهاش دانست. با این حال، چیزی که در همان عنوان کتاب مهم است و قدری ویژگیهای عینک نویسنده را روشن میکند، واژهٔ «تمدنهایمان» است. او برخلاف هانتیگتون که دلبستهٔ تمدن غرب است و برای سلطهٔ آن نسخه میپیچید، خود را عضوی از هر دو تمدن غربی و اسلامی میداند. هر چند معلوف مسیحی است اما وضعیتی شبیه به ادوارد سعید( جوابیه ای به روشنفکر فلسطینی؛ کتاب «شرقشناسی» ادوارد سعید سال ۱۹۷۸ نوشته شد اما هنوز هم کتاب مهم و اثرگذاری است تا آن جایی که حالا پس از ۳۰ سال مخاطب اصلی پژوهشی شده و البته پاسخی کوبندهای دریافت کرده است. «دانش خطرناک» حاصل پژوهش رابرت اروین است که سال ۲۰۰۸ چاپ شد. کتاب هم تاریخ تحلیلی جامعی است از شرق شناسی و هم ادوارد سعید را به هماوردی میخواند. ) دارد: «مسیحی احاطه شده توسط فرهنگ اسلامی». بنابراین، در لحن معلوف که زادهٔ بیروت و ساکن پاریس است خبری از آن «خصومت» تمدنی در زبان هانتیگتون -که برخی از جمله ادوراد سعید تشخیص دادند- نیست اما او هم جدل اصلی را میان تمدن غربی و اسلامی میداند و وجه اشتراک همهٔ تمدنها را هم یک چیز میداند: همه در آستانه «غرق شدن» هستیم! آنچنان که معلوف میگوید هر دوی این تمدنها به خط پایان خود رسیدند و دیگر چیزی برای عرضه کردن ندارند:
دنیای بی سامان چه میگوید؟
بخش اول کتاب یعنی «پیروزیهای فریبنده» با خیالهای خوش گذشته در اتحادیه اروپا شروع میشود اما نویسنده مرتباً به تمدنهای دیگر ارجاع میدهد و تاروپود این دو تمدن را درهم میتند. دنیای بی سامانی که معلوف کار توصیف آن را بر دوش گرفته است یک ویژگی بسیار مهم دارد:
از نگاه معلوف باید «تقسیمبندیهای هویتی» را مسبب اصلی بیسامانی تمدنهایمان بدانیم. فروپاشی دیوار برلین و پایان جنگ سرد، نقطهٔ آغازی بر خاموشیها بود اما تا قبل از آن دنیا شبیه به «آمفی تئاتری عظیم» بود که گفتوگو در آن جریان داشت. «با لغزش ایدئولوژیکی به سمت هویتی» بنیادگرایی در سرتاسر دنیا و به ویژه دنیای عرب-مسلمان محبوب میشود.
«مشروعیتهای گمشده» عنوان بخش دوم کتاب است که از تغییر ریشهای در بافت دنیا حکایت میکند. امپراتوریهای قدرتمند و پرنفوذ همیشه بودهاند اما چیزی که تازگی دارد درجه نفوذ این امپراتوریهای جدید است. حالا پیشرفت فوقالعاده فناوری باعث شده است تا «قدرت سیاسی در تعداد کمی پایتخت و حتی به طور عمده در تنها یک پایتخت» متمرکز شود اما مشکل اصلی این قدرتها و کشورهای تحت نفوذ آنها یک چیز است: مسئله مشروعیت!
نویسنده در این فصل ابتدا به مسئله مشروعیت رهبران دنیای اسلام میپردازد و نشان میدهد که مشروعیت «تبارشناختی» و مشروعیت میهنپرستانه یا همان رزمنده از منابع اصلی مشروعیت در دنیای مسلمانان است. نویسنده از مثال جمال عبدالناصر یعنی کسی که رویای متحد کردن اعراب را داشت، شروع میکند و پیش از آن که داستان افسران آزاد را تمام کند به پیروان افغانستانی و ایرانی آتاتورک یعنی امانالله و رضا خان نیز میپردازد. ارزیابی معلوف از اقدامات رضاخان این چنین است:
در برابر سرمشق آتاتورک این یک ضد سرمشق است. به کسی که مردم او را حمایت شدهٔ قدرتهای دشمن میشناسند، مشروعیت تعلق نمیگیرد، و به هر کاری که دست میزند از نظر مردم بیاعتبار میشود، اگر میخواهد کشور را متجدد کند، مردم با متجددسازی مخالفت میکنند، اگر درصدد آزادسازی زنان برمیآید، کوچه و خیابان پر میشود از زنان چادری. چه بسیار اصلاحات ناکام شدهاند، چون امضای یک قدرت مورد تنفر مردم پای آن گذاشته شده بود (ص: ۱۰۱)
قصهٔ ناصر پایان میگیرد اما میراث پان عربی او تا سالها بعد قصهساز میشود. با شکست ناصر و از آن مهمتر ایدهٔ ناصر، اسلامگرایان یا به تعبیر دقیقتر بنیادگرایان اسلامی جان تازهای میگیرند و مردمان را در بنبستی جدید قرار میدهند که دیگر نه راه پیشی دارند و نه راه پسی. از نظر معلوف همین فقدان مشروعیت است که دنیای اسلام را به خشونت و استبداد کشیده.
چند صفحه پایانی کتاب به بحران مشروعیت آمریکا میپردازد؛ یعنی همان امپراتوری قدرتمند که حالا به لطف تکنولوژی در سرتاسر دنیا و نه فقط خاک خودش نقش بازی میکند. کاری که در دوران جنگ سرد نمیتوانست بکند اما حالا به تعبیر نویسنده یکهتاز است. با این حال، اوضاع «ارباب» هم چندان بهتر نیست:
بخش سوم یا همان «یقینهای تخیلی» بحث خود را با بحران اخلاقی عصر ما شروع میکند اما نویسنده همان ابتدا موضعش را مشخص میکند و به اطلاع خواننده میرساند که نه طرفدار بازگشت به گذشته است و نه سینهچاک ایده نسبیگرایی اخلاقی. راه نجات شاید هنوز هم ادبیات باشد. به مدد ادبیات است که میتوانیم دیگری را «در خلوتش» بشناسیم و شور و هیجان و سرخوردگی و باورش را درک کنیم. فرقی نمیکند ساکن غرب باشیم یا شرق، باید دنیا را نجات دهیم:
دنیای بی سامان باترجمهٔ عبدالحسین نیکگهر از سوی نشر نی منتشر شده است. این کتاب ۲۷۰ صفحهای با فهرست نمایه به پایان میرسد.