درباره پاتریشیا هایاسمیت همیشه چیزهایی وجود داشته که از اساس سخت و دشوار است. دشوار نه به آن معنی که مورد نظر اکثر مردم است: طعنهآمیز، دمدمیطور و فمنیست (توجه داشته باشید که «زنان خوشرفتار به ندرت تاریخساز میشوند.») منظور مشخصا سخت و دشوار است، مثل چاهی از تاریکی که تهش ناپیداست.
البته به این معنا نیست که او به سبک و سیاق خودش دوست داشتنی نبودهاست. هر چه نباشد او یک نابغه عجیب و غریب و غیرعادی بود. حیوانات را دوست داشت مخصوصا حلزون ها را. صدها دانه از آنها را نگه میداشت و چند تایی از آن آنها را در حالت چسبیده به برگ کاهو در کیف دستیاش میگذاشت و در مهمانیها این طرف و آن طرف میبرد.
با این حال شخصیتی منفور داشت. با وجود در نظر گرفتن عصری که در آن زندگی میکرد به طرز گستاخانه و بیپروانانهای نژادپرست و ضد یهود بود. او اعتقاد داشت که همجنسگراها در زندگی خائن، لاابالی و ناتوان از داشتن شور و اشتیاق جنسی حقیقی هستند. او این عادت تند و زننده که عشاق سابقش را در داستانهایش بکشد داشت.
او معتقد بود که ورود زنان در دوران قاعدگی به کتابخانهها باید ممنوع شود. ترکیب زنستیزی و همجنسگرا هراسی از زنی که خودش همجنس گرا بود ممکن است غافلگیر کننده به نظر برسد. حقیقت این است که او به همان اندازه که شور و شوقی نسبت به دیگران نداشت؛ خودش را هم دوست نمیداشت.
قیمت نمک (که بعدها با نام کارول تجدید چاپ شد) داستان عاشقانه همجنسگرایانه ای که هایاسمیت با اسم مستعار کلاری مورگان در سال ۱۹۵۲ چاپ کرد؛ فاقد این بدبینیهای مطلق بود. نه جنایات خشن در آن وجود داشت و نه قهرمان جامعه ستیز. اگرچه دلیل او برای انتخاب اسم مستعار به این واقعیت که نگران بود تا با برچسب نویسنده همجنسگرا شناخته شود ربطی نداشت اما این موضوع که ممکن بود نخواهد با چنین کتاب مثبتی مرتبط باشد هم درست به نظر میرسد. چرا که این کتاب درست خلاف همه اینها بود. خشونت، عذاب و عقده و وسواسی که امضای کار او در داستانهایش به حساب میآمد در این کتاب وجود نداشت.
هایاسمیت را بیشتر به خاطر رمانهای «آقای ریپلی با استعداد» و «غریبهها در قطار» میشناسند. با این حال داستانهای کوتاه که او نوشتنشان را از ۱۵ سالگی شروع کرد اساس کارش است و حکم رزق و روزی را برای او دارد. در زمان مرگش کمتر از ۷ مجموعه منتشر شده داشت و داستانهای پراکنده زیادی برای منتشر شدن پس از مرگ داشت. در یک مصاحبه گفته بود «داستان کوتاه برای من لازم و حیاتی است، مثل شعر. من هر دوی آنها را زیاد مینویسم. تنها قسمت کوچکی از چیزهایی که من نوشتهام تا به حال منتشر شدهاست. (این خروجی عجیب و غریب تا حدودی نتیجه عقاید او هستند. همان که خودش یک بار قبلا گفته بود «به همان اندازه که موش ها به ارضای جنسی میرسند.»)
او گاهی اوقات با خشونتِ در کلامش بازی میکند. در «دکمه»، ناامیدی یک پدر در زندگی بر سر مادر خالی میشود. در «نگه دارنده حلزونها» حیوانات مورد علاقهاش به وسیلهای برای وحشت و ترس از بدن تبدیل میشوند. و در جایی دیگر -مثل شخصیتهای «نه در این زندگی، شاید در زندگی بعدی» و « رمانتیک»- شخصیتهایش با یک بدبختی خاموش محاصره شدهاند. آنها باید یاد بگیرند که اگر نخواهند درگیر این بدبختی شوند حداقل آن را قبول کنند. به نظر میرسید که حتی عشق هایاسمیت به سوم شخص مفرد با تنفر و بیزاری از خود توام باشد. او در کتاب «طرح ریزی و نوشتن داستانهای تعلیقگونه» نوشته که:
«من دوبار در کتابهایی با راوی اول شخص مفرد گرفتار شدم. نمیدانم مشکل چه بود به جز آنکه از نوشتن ضمیر «من» بیمار و بیزار شدم و این احساس احمقانه به من دست داد که شخصی که داستان را روایت میکند پشت میز نشسته و آن را مینویسد.کشنده است!»
تسخیر شدن حس خوبی دارد. اگر ژانر تعلیق را بخوانید، در خلال جنایت و رمز و راز و وحشت که در جای جای آن تکرار شده، این احساس را دارید که به یک استاد اجازه میدهید در پیچ و خمهای یک هزارتو شما را تعقیب کند. همانند داشتن شور و اشتیاق تعقیب و گریز، اروتیسیسم مواجه شدن با پایان خط. هایاسمیت در یکی از خاطرات سال ۱۹۵۰ خود نوشته«قتل نوعی عشق ورزیدن، نوعی تصرف در زندگی است.»
وقتی یکی از داستانهای هایاسمیت را می خوانید به او این اجازه را می دهید که شما را دنبال کند، شما را بگیرد، شما را به صورت تکه تکه از هم جدا کند. پس آماده دویدن و فرار باشید.
کارمن ماریا ماچادو
اگر خواندن این مطلب را دوست داشتید، ممکن است چارلز دیکنز، نویسندهای در تله ابدی حبس هم برایتان جالب باشد.
مجله اینترنتی ۳۰بوک