فرانتس کافکا (به انگلیسی: Franz Kafka) به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان قرن بیستم شناخته شده و اقبال عمومی به سوی آثار او هرگز فروکش نکرده است. اما دیدگاههای متناقضی آثار این نویسندۀ اهل چک را دربرگرفته است. برخی، آثارش را همهخوان و ساده میدانند و عدهای معتقدند فقط یک خوانندۀ جدی از نوشتههای او سردرمیآورد. بحثهای روانشناسانه هم پیرامون این آثار به راه بوده و برخی حتی میگویند کافکا آینده را پیشگویی کرده است. مثال جدی این بحث، رمان کوتاهی است به نام مسخ که در ظاهر داستان دگرگونی یک انسان سختکوش است به سوسکی عظیم جثه که از سوی خانوادهاش به طرز دلخراشی طرد میشود. و در همینجا گفتۀ مشهور ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov) در مدح و ستایش این داستان شاید به اندازۀ خود مسخ در نزد خوانندۀ ایرانی مشهور باشد که:
اگر کسی «مسخ» کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.
خوانندۀ خوب چیزی است که بسیاری در پی دستیابی به آن به سراغ آثار کافکا میروند.
زندگینامۀ فرانتس کافکا
وقتی فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ به دنیا آمد، شهر پراگ جزئی از پادشاهی بوهم بود. او در یک خانوادۀ سطح متوسط یهودی متولد شد. فرانتز فرزند اول خانواده بود، دو برادر کوچکترش وقتی او ۷ سالش نشده بود از بین رفتند و سه خواهرش هم سالها بعد در جریان نسلکشی یهودیان در جنگ جهانی دوم کشته شدند. فرانتس از کودکی برای تامین مخارج خانه کار میکرد. او تا ۳۱ سالگی در خانۀ کوچکی در کنار والدین، سه خواهر و فرزندان آنها زندگی میکرد. کافکا حقوق خوانده بود و در یک شرکت بیمه به کار مشغول بود و در کنارش نیز داستان مینوشت.
کافکا در نامهای که خطاب به پدرش نوشته، از رابطۀ ناسالم و پرتلاطمی که بین آنها در جریان بوده، پرده برداشته است:
کافکا این نامه را در سال ۱۹۱۹ و در ۳۶ سالگی نوشت. این نامۀ ۱۰۳ صفحهای را با این نیت که توسط پدر خودشیفته و مستبدش خوانده شود و دردی را درمان کند، به مادرش تحویل داد اما مادر که نامه را تلختر از آن یافته بود که بتواند مشکلی را حل کند، به پسر برگرداند. این نامه سالها بعد از مرگ کافکا منتشر شد.
کافکا در جایی از این نامه نقل میکند که وقتی در کودکی بر اثر تشنگی سروصدایی به راه انداخت، پدرش او را در بالکن اتاق زندانی کرد تا از سرما بر خود بلرزد.
“بعد از آن جریان من رام شدم اما عمیقا آسیب دیدم. نمیتوانستم بین تقاضای احمقانۀ آب و وحشت خردکنندۀ بیرون انداخته شدن ارتباطی برقرار کنم. حتی سالها بعد هم از این تصور عذابآور که مردی تنومند، پدر من، قدرت بزرگ، بیاید و مرا شبانه بی هیچ دلیلی از تختخواب بیرون بکشد و در بالکن زندانی کند، زجر کشیدم، من برای او هیچ بودم.”
او در جایی دیگر از نامه مینویسد:
چیزی که نیاز داشتم، کمی تشویق بود، کمی رفاقت.
او نوشتههایش را دوست نداشت و بیشتر آنها را با دست خودش نابود کرد. آثار کمی از او طی حیاتش به چاپ رسید.
در سال ۱۹۲۴ وقتی کافکای ۴۱ ساله بر اثر بیماری درگذشت، یادداشتی برای دوست صمیمیش بر جا گذاشته بود.
مکس عزیزم؛ هرآنچه از خودم برجا گذاشتهام را نخوانده بسوزان!
کمتر از دو ماه بعد از مرگ کافکا، مکس برود قراردادی برای چاپ آثار او امضا کرد. طی سه سال از مرگ او رمانهای محاکمه، قصر و آمریکا به انتشار رسید.
در سال ۱۹۳۹، دقایقی پیش از بسته شدن مرز چک به دست نازیها، مکس برود با کیفی از دست نوشتههای چاپ نشدۀ کافکا عازم فلسطین شد.
در نتیجۀ عمل نکردن مکس برود به وصیت یاد شده، کافکا به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم شناخته شد. البته این تنها خدمت برود نبود. برود طی مدت رفاقت ۲۲ سالهاش با کافکا او را به نوشتن تشویق میکرد و مدام سعی مینمود تا به او بفهماند که نوشتههایش ارزش چاپ شدن دارند.
کافکا پیش از مرگش نیز بطور شفاهی از برود خواسته بود تا نوشتههایش را بسوزاند و برود صراحتا به او گفته بود که این کار را نخواهد کرد و اگر واقعا مایل است نوشتههایش سوزانده شود، فرد دیگری را به عنوان وکیل خود انتخاب نماید. اینکه کافکا یادداشت بعد از مرگش را همچنان خطاب به برود نوشته شاید نشان میدهد که او عمیقا آرزو داشته که روزی آثارش شأن و جایگاه واقعی خود را بیابند و احتمالا مطمئن بوده که نوشتههایش را به دست فرد امینی میسپارد تا بر نامهای بزرگی چون بورخس، کامو، سارتر، ساراماگو، سلینجر، اورول، بردبری و یونسکو اثرگذار شوند. برخی کار را راحت کردهاند و میگویند کافکا تاثیرگذارترین نویسندۀ سدۀ بیستم بوده است. دو رمان ناتمام محاکمه و قصر او سالها پس از مرگش در بین ده رمان برتر آلمانیزبان قرن بیستم جای گرفتند و رمان مسخ هم در دانشکدهها تدریس میشود.
بررسی سبک و آثار
کافکایی Kafkaesque
با استناد به فضای وهمآلود داستانهای کافکا، واژۀ «کافکایی» برای اطلاق به مفاهیم و موقعیتهای موجود در داستانهای او پرکاربرد شده است. فضایی که در آن دیوانسالاری (بروکراسی) بر گردۀ مردمان سوار شود و آنها را به نابودی بکشاند، یک موقعیت کافکایی است.
قدرت این اصطلاح به حدی بوده است که برخی در مواجه با هر نوع تیرگی، پوچی، پیچیدگی یا شگفتی در متن آثار هنری، ادبی و سینمایی و فرهنگ عامه، به اشتباه پای فضای کافکایی را به میان میکشند.
نمونهای از ارجاع درست به فضای کافکایی در سریال محبوب «برکینگ بد» اتفاق افتاد، وقتی جسی پینکمن در یک جلسۀ گروه درمانی، محل کار جدیدش را کسل کننده و فرو رفته در باطلاق بروکراسی توصیف میکند و میگوید آنقدر شایستگی ندارد که با رئیس دیدار کند، راهنمای گروه چنین پاسخ میدهد: «به نظر کافکایی میآید.»
کافکا خودش به نوعی درگیر بروکراسی بوده و کافکای نویسنده همیشه در کشمکش با کافکای کارمند بوده است. او در یادداشتهای روزانهاش آورده است:
گاهی کم و بیش گمان میکنم با گوشهای خود میشنوم که چطور میان نوشتن از یکسو و اداره از سوی دیگر خرد میشوم.
عناصر کافکایی عموما در آثار اگزیستانسیالیتی پدیدار میشوند. در توصیف بسیاری از آثار سینمایی که داستانی پادآرمانشهری و علمی تخیلی دارند از واژۀ کافکایی برای ارائۀ توضیحات مدد گرفته شده است. برای مثال مستاجر فیلمی از رومن پولانسکی (بر اساس رمان رولان توپور) در ژانر وحشت روانشناختی است که فضایی کافکایی دارد.
آثار کافکا بین واقعیت و خیال پل میزنند. شخصیت اصلی داستانهای او در مخمصهای عجیب و غریب و در مواجههای فلجکننده و درکناشدنی با قدرتی برتر به دام میافتند و راه فرار ندارند. مفاهیم روانشناختی ازخودبیگانگی، اضطراب وجودی، حس گناه و پوچی در آثار کافکا موج میزند.
معرفی آثار کافکا
نخستین دست نوشتههای کافکا برای اولین بار در اولین شمارۀ مجلۀ ادبی هایپریِن به سال ۱۹۰۸ به چاپ رسید اما مورد توجه قرار نگرفت.
-
آمریکا: رمان ناتمام
او کار بر روی نخستین رمانش را در سال ۱۹۱۱ آغاز کرد. این رمان «مردی که ناپدید شد» یا «مرد گمشده» نام داشت که بعدها به دست ماکس برود با عنوان «آمریکا» و در سال ۱۹۲۷ منتشر شد.
آمریکا داستان فرار نوجوانی شانزده ساله به آمریکاست. او در غربت با افرادی آشنا میشود که لباسش را بدون اجازهاش میفروشند، غذایش را بدون اینکه به خودش تعارف کنند میخورند و اموالش را غارت میکنند. قهرمان داستان به مخمصه میافتد اما دست آخر نجات مییابد. این تنها اثر کافکا است که پایانی خوش دارد.
-
قضاوت (حکم): داستان کوتاه / سال انتشار: ۱۹۱۳
کافکا در سال ۱۹۱۲ رمان قضاوت را نوشت که پیشرفتی در سبک نوشتاری او محسوب میشد و خودش از این بابت بسیار سر شوق آمده بود و آن را تولدی از میان کثافت و لجن خواند.
تمام حوادث اصلی این داستان در یک صبح یکشنبه رخ میدهد. پسری در آستانۀ رسیدن به یک زندگی جدید و مستقل، با پدر سلطهگرش وارد گفتوگویی تلخ و گزنده میشود و در پی گرفتار شدن به حس عذاب وجدانی شدید و تحت تاثیر فرمان پدرش، پایان فجیع داستان را رقم میزند.
این داستان شباهت ترسناکی با خود کافکا دارد. او تمام عمر زیر سلطۀ پدری که دل خوشی از او نداشت زندگی کرد و وقتی در آخرین سال زندگیش موفق شد خود را از دخالتهای او برهاند با تنی خسته از بیماری به نزد خانوادهاش برگشت و مدتی بعد درگذشت.
-
مسخ / رمان کوتاه / سال انتشار: ۱۹۱۵
کافکا در سال ۱۹۱۲ مسخ را نوشت و سه سال بعد آن را در یک مجلۀ ادبی به چاپ رساند اما این اثر در بدو انتشار توجه چندانی جلب نکرد. مسخ تنها رمان تمام شدۀ کافکا است و به دست خودش منتشر شد.
داستان مسخ:
مرد جوانی به نام گرگور سامسا در هیبت یک سوسک از خواب برمیخیزد. او که تا آن روز برای تامین مخارج خانواده و پرداخت بدهی پدرش به سختی کار میکرد، حالا برای برخاستن از تختخوابش تقلا میکند. خانواده و رئیس خشمگینش منتظرند بدانند که چرا سامسا برای رفتن به سر کار تاخیر کرده است اما تمام آنچه از او میشنوند صداهایی غیرقابل فهم و حشرهمانند است. وقتی سامسا بالاخره در اتاقش را بر روی مشتاقانش باز میکند، جمعیت وحشتزده فرار میکنند و پدرش با خشونت او را به درون اتاقش هل میدهد. وضعیت جدید سامسا باعث میشود که خانوادهاش با مشکلات مالی روبرو شوند و قهرمان مسخ شدۀ داستان هم در این فضای کافکایی راهی جز نیستی ندارد.
تحلیلهای بسیاری بر این داستان رفته است، برخی رد پای عقدۀ پدر را در آن دیدهاند (ناتوانی شخصیت داستان بر فایق شدن بر مشکلاتش – سامسای مسخ شده مورد اصابت سیبی از جانب پدرش قرار میگیرد و به سختی زخمی میشود) و برخی تحلیلی فمینیستی از آن میکنند (قد علم کردن خواهر در انتهای داستان). ناباکوف این داستان را نمادی از دست و پا زدن هنرمند برای زنده ماندن در جامعهای میداند که چیزی از هنرش نمیفهمد. برخی نیز مسخ را پیشگویی بزرگ نویسندۀ چک در مورد ظهور فاشیسم میدانند. آیا کافکا به راستی میدید که روزی همنوعانش توسط قدرتی برتر به چیزی کمتر از انسان مسخ شوند و آن شقاوت و بیرحمی و بیتفاوتی که در حق سامسای بینوا رخ داد در قامت فاشیسم دنیا را تصاحب کند؟ شاید این داستان بازگو کنندۀ نوعی است که کافکا خودش را میدید، زخمی و طرد شده در جامعهای بیرحم، در دورانی که کافکا میزیست یهودیان مورد نفرت و در مظان اتهام بودند.
مسخ دریچۀ ورود کافکا به ادبیات ایران است. صادق هدایت در سال ۱۳۲۹ این اثر را از فرانسوی به فارسی برگرداند.
-
محاکمه / رمان ناتمام
کافکا نگارش رمان محاکمه را در سال ۱۹۱۴ شروع کرد. این رمان داستان مردی است به نام “جوزف ک”؛ او در سمت سرتحویلدار یک بانک خدمت میکند و روزی به دست دو مامور ناشناس که برای یک نهاد ناشناس کار میکنند، دستگیر و سپس محاکمه و مجازات میشود. جرم او نه برای خودش فاش میشود و نه خوانندۀ داستان.
برخی عدم شفافیت و رازآمیزی که در این داستان موج میزند را به تعصبات دینی، عدم پایندی سیستمها به حقوق بشر و فشارهای سیاسی اجتماعی که در تاریخ اتریش – مجارستان پیش از جنگ به وقوع پیوست مرتبط میدانند.
کافکا فصل پایانی داستان را نوشت اما کتاب را نهایی نکرد. برود این کتاب را یک سال بعد از مرگ کافکا در ۱۹۲۵ به دست چاپ سپرد.
رمان محاکمه یک بار در سال ۱۹۶۲ به دست اورسن ولز و یکبار هم در سال ۱۹۹۳ بر اساس فیلمنامهای از هارولد پینتر به دنیای سینما وارد شد.
-
قصر / رمان ناتمام
کافکا در سالی که محاکمه را نوشت ایدۀ رمان دیگری را نیز در ذهنش میپروارند اما نگارش آن را تا دو سال پیش از مرگش آغاز نکرد.
قهرمان این داستان فقط با حرف اول نامش شناخته میشود. “ک” وارد روستایی میشود و تلاش میکند با حکمرانان مرموزی که در قلعه زندگی میکنند تماس برقرار کند، زیرا به او گفته شده است که برای اقامت در روستا به اجازۀ آنها نیاز دارد اما از طرفی امکان برقراری تماس به او داده نمیشود و تمامی تلاشهایش بیاثر میماند. این داستان رابطۀ عشقی نافرجامی را نیز در دل خود جای داده است.
کافکا رمان را ناتمام گذاشت اما شاید همین پایان باز چیزی بوده که کافکا در سر داشته است. تقلای بیهوده و عبث “ک” به تعبیری انتقاد صریح کافکا از نظامهای بوروکراتیک است. عدهای آن را برآمده از رابطۀ نامتعادل او با پدرش یا رابطههای عشقی بدفرجامش میدانند و برخی تحلیلی دینی از آن ارائه دادهاند. احتمالا کافکا شخصیت این داستان و نیز شخصیت رمان محاکمه را بر اساس اسم خودش (ک) نامگذاری کرده است.
رمان قصر هم بعد از مرگ نویسندهاش در سال ۱۹۲۶ انتشار یافت.
-
هنرمند گرسنگی / داستان کوتاه / سال انتشار: ۱۹۲۲
هنرمند گرسنگی که در سال ۱۹۲۲ چاپ شد، داستان هنرمندی است که در نمایش عجیب خود از جانش مایه میگذارد. هنرمندی طی سالها نمایشی را به اجرا میگذارد، چهل روز در قفسی مینشیند و لب به خوراک نمیزند. دورۀ چهل روزه نه به جهت نگرانی بابت سلامت هنرمند، بلکه از آن جهت تعیین شده است که پیشبینی میشود نمایش او بعد از روز چهلم رو به افول میگذارد و تماشاچیانش را از دست میدهد. هنرمندی که تا مرز مرگ ضعیف و نحیف شده است، گرسنگی خود را نه یک انتخاب که یک اجبار میداند و گله میکند که ارزش هنرش درک نشده است.
دو سال بعد کافکا در بستر مرگ آخرین ویرایشهای هنرمند گرسنگی را به انجام رساند. او در حالی بدرود حیات گفت که مدتها لب به خوراک نزده بود، نه از روی اختیار، بلکه اجبار. گلودرد شدیدی او را از خورد و خوراک انداخته بود و آن زمان علم آنقدر پیشرفت نکرده بود که بتوان از راه خون به او مواد غذایی رساند. هنرمند گرسنگی آخرین کتابی بود که کافکا خودش برای چاپ آماده میکرد.
کافکا در ایران
آثار کافکا در ایران به دست علی اصغر حداد از نسخۀ اصلی آلمانی به فارسی برگردانده شدهاند و کاملترین ترجمه از آثار این نویسنده هستند. حداد علاوه بر رمانهای مسخ، قصر، محاکمه و آمریکا، داستانهای کوتاه کافکا و نوشتههای پراکندۀ او در نشریات را نیز در مجموعهای به نام داستانهای کوتاه کافکا به چاپ رسانده است.
مکس برود که بود؟
مکس (ماکس) برود (به انگلیسی: Max Brod) نویسنده و روزنامهنگار یهودی آلمانی زبان بود که در جریان جنگ جهانی دوم به فلسطین مهاجرت کرد. برود خودش نویسندۀ پرکار و موفقی بود اما بیشتر به دلیل تلاشهایش در نگهداری و انتشار آثار دوستش فرانتس کافکا شناخته شده است.
ماکس برود و کافکا طی دوران دانشجویی خود آشنا و دوستانی صمیمی شدند. مکس پی برد که کافکای خجالتی گرچه خیلی کم سخن میگوید اما آنچه میگوید بسیار ژرف و پرمعناست. آنها ادبیات جهان را در کنار هم مطالعه کردند. فرانتس شیفتۀ آثار داستایفسکی، فلوبرت، نیکلای گوگول و گوته بود.
سرنوشت آثار کافکا
وقتی مکس برود در سال ۱۹۶۸ درگذشت، برخی از آثار کافکا را چاپ نشده باقی گذاشت و به منشیش استر هاف ماموریت داد که نوشتهها را به کتابخانۀ اسرائیل بسپارد. اما انگار که سرپیچی از دستورات با سرنوشت کافکا عجین شده باشد، هاف برخلاف وصیت مدیرش نوشتهها را نزد خود نگاه داشت و برخی از آنها را فروخت. از جمله نسخۀ دستنویس محاکمه که به قیمت یک میلیون دلار در ساتبیز لندن به فروش رسید و به گنجینۀ ادبی آلمان در مارباخ پیوست. صندوقچۀ آثار کافکا بعد از مرگ هاف به دخترانش رسید. در سال ۲۰۰۸ دعوایی بر سر حق مالکیت این آثار بین ورثۀ هاف و کتابخانۀ ملی اسرائیل در گرفت که با پیروزی کتابخانه پایان یافت. سال گذشته نشریۀ گاردین خبر داد که صندوقچهای از آثار چاپ نشدۀ کافکا ممکن است بالاخره روشنایی روز را ببیند.
اگر مطالعه دربارۀ نویسندگان را دوست دارید، احتمالاً مطالب زیر برای شما جذاب باشند.
مجلۀ اینترنتی ۳۰بوک
مطلب عالی بود👍🏼👍🏼👍🏼
سپاس از توجهتون 🙂
کاش ته داستانا رو لو نمی دادین😕
می شد بدون باز کزدن داستان ها و تعیین پایان هاش دربارشون حرف زد
البته من چون اینگونه بود همه معرفی هارو نخوندم که حیف نشه
ر مجموع لذت بردم از این مطلب❤
بسیار عالی…
مختصر و مفید
از توجه شما سپاسگزاریم
ممنونیم که وقت گذاشتید و این مطلب رو مطالعه کردید و همینطور سپاس از طرح نظرتون. 🙂 پایان داستانها لو نرفته و قطعا شگفتیهای بسیاری گفته نشده باقی مونده.
بسیار عالی،خلاصه و مفید
از بزرگان دیگر هم به این صورت یاد کنید برای آشنایی بیشتر،
نویسندگان روس و قرن ۱۹ اروپا 🙏🙏