به امید دل بستم، رمانی عاشقانه، غمانگیز و خواندنی اثر لنکالی نویسندهٔ فرانسوی است که در سال 2022 منتشر شد. لنکالی قرار بود این داستان را با همراهی دوست صمیمیاش بنویسد و قرار بود این داستان با شخصیتهایی نوشته شود که مشکلاتی شبیه به خودِ نویسنده و دوستانش دارند اما دوست لنکالی پیش از شروع نوشتن کتاب از دنیا رفت و لنکالی داستان را به شکلی دیگر نوشت. این کتاب داستان چند نوجوان است که همگی به دلیل بیماریهای لاعلاج در بیمارستان بستری و منتظر مرگ هستند. ماجرا در پس دورنمای بیرحم یک بیمارستان میگذرد و کتاب با این جملهٔ تکاندهنده آغاز میشود: «عشق زندگیام دارد میمیرد.»
در ادامه با ما همراه باشید تا بیشتر دربارهٔ این داستان پرطرفدار و خواندنی بدانیم.
معرفی کتاب به امید دل بستم
داستان کتابِ به امید دل بستم از دیدگاه یک راوی دانای کل نقل میشود و کاوشی در دوستی، احساس گناه، بیماری، عشق و تمام چیزهایی است که ما را به یک انسان تبدیل میکنند. این کتاب داستان کسانی است که به دنبال دوستی، آزادی و شورش هستند؛ کسانی که هر کدام یکجور شکستهاند و هرکدام به روش خود قوی شدهاند.
بیمارستان برای همه یادآور بیماری، غم و مرگ است و برای سَم، شخصیت اصلی داستان، نیز همینطور بود، تا اینکه با افراد جدیدی آشنا شد. چندین نوجوان دیگر مانند خودش که در لبهٔ پرتگاه مرگ ایستاده بودند، گروهی که همگی میدانستند آخر داستان زندگیشان تنها یک چیز است: مرگ.
نویسنده از میان دردها و رنجهای شخصیتهای مختلف این داستان، عشق و زندگی و حتی معجزه را مییابد و داستانِ نوجوانانی را به تصویر کشیده که مصمم هستند آنچه بیماری از آنها گرفته، از زندگی پس بگیرند.
لازم است این را هم بگوییم که بسیاری از توضیحاتِ علمی مربوط به بیماریها بهشکل ساختگی در رمان آورده شدهاند و نباید بهعنوان پروندههای واقعیِ پزشکی تحلیل و بررسی شوند.
خلاصهٔ کتاب به امید دل بستم
سَم به همراه عشق زندگیاش، روی پل میایستند. عشق زندگیاش قصد دارد جانِ خود را بگیرد. او سعی میکند از خودکشی او جلوگیری کند اما او ناامیدانه میگوید که از زندگی در بیمارستان خسته شده است و زندگیاش خارج از بیمارستان هیچ معنایی ندارد. او از روی پُل به پایین میپرد و جان خود را میگیرد و سَم را دلشکسته رها میکند.
سَم دیگر نمیتواند دوستداشتن را باور کند و از دستدادن کسی دیگر را تحمل کند. او قسم میخورد که دیگر هیچکسی را بهجز دوستانش دوست نداشته باشد: سونی، نئو و کوری.
• سونی دختری پرانرژی با موهای قرمز است که مشکل تنفسی دارد و تنها با یک ریه نفس میکشد.
• نئو پسری بداخلاق است که بهشدت به داستاننویسی علاقه دارد و موقتا باید روی ویلچر بنشیند.
• کوری معروف به سی، پسری زیبا، عضلانی و بزرگ است که قلبی مهربان اما ضعیف دارد.
• و راوی داستان هم وضعیت خوبی ندارد.
همهٔ شخصیتهای این داستان میدانند که فرصت زیادی ندارند و دیر یا زود باید دنیا را ترک کنند پس تصمیم میگیرند از زندگی لذت ببرند، با خوشحالیهای کوچک شاد باشند و حقشان را از زندگی پس بگیرند. آنها گاهی از بیمارستان مرخص میشوند اما مدت زیادی دور از بیمارستان نمیمانند. مریضیشان خیلی حریص و طمعکار است. آنقدر از وجودشان میکشد تا اینکه دیگر حتی خودشان را هم نمیشناسند.
آنها برای فرار از لحظههای عذابآور بیمارستان از فروشگاههای بیمارستان وسایل مختلف میدزدند، گرچه نیازی به این وسایل ندارند اما هیجان این کار را دوست دارند. اما راوی معتقد است که دوستانش دزدهای افتضاحی از آب در آمدهاند. نئو بیشازحد نیش و کنایه میزند و نمیتواند غریبهها را به خود جذب کند؛ خیلی بداخلاق است. سونی مثل یک حریقِ غیرقابل مهار است؛ آنقدر سروصدا دارد که نمیتوانی از چنگ قانون فرار کنی. سی هم اصلاً در باغ نیست، همیشه هدفون داخل گوشش است یا دارد شعرهای نئو را میخواند.
تا اینکه همگی تصمیم جدیدی میگیرند و برنامهای جدید میریزند، برنامهای که نمیدانند آخرش عاقبت خیلی خوشی ندارد.
آنها یک روز تصمیم میگیرند بیمارستان را ترک کنند تا بتوانند یک روز به دور از فضای غمآلود و مراقبتهای همیشگی پدر و مادرشان زندگی کنند. آنها تمام وسایل مورد نیازِ این ماجراجویی جذاب و خطرناک را مهیا میکنند. تا اینکه دختری زیبا با موهای طلایی به اسم هیکاری به جمع آنها اضافه میشود. دختری بازیگوش، پرنشاط و عجیبوغریب که زندگی همهٔ شخصیتهای این داستان را دگرگون خواهد کرد.
2,700,000
راوی متفاوت داستان به امید دل بستم
سم راوی داستان است. او از این جهت دانای کل است که میداند هر کدام از شخصیتها چه فکر میکنند و چه احساسی دارند. در ابتدای داستان بهنظر میرسد که او یک بیمار معمولی است. او ماجراهایی با بیمارهای قبلی بیمارستان داشته است با اینحال لنکالی نشان میدهد که سم راویای غیرقابل اعتماد است؛ او عمداً اطلاعاتی را که برای خواننده مهم است کنار میگذارد. در فصلهای انتهایی داستان متوجه میشوید که سم درواقع تجلی فیزیکی امیدها و رویاهایی است که مردم هنگام مراجعه به بیمارستان دارند. سم در ابتدای داستان امیدش را به دوست داشتن و عشق از دست داده است چون مرگهای زیادی را به چشم خودش دیده است. اما هنگامی که هیکاری به بیمارستان میرسد، سم پیوند خاصی با او برقرار میکند و هیکاری سم را با امیدها و رویاهای از دسترفتهاش پیوند میدهد.
بریدههایی از کتاب به امید دل بستم
«چه مریض باشی چه نباشی، شبها پنجرهها مثل آینه عمل میکنند. قبلترها، به دوستانم انعکاس جنازهها را نشان میدادند: اسکلتهایی که دیگر یک ذره گوشت هم دورشان نیست، اندامهای داخلیشان که دارند از قفسهٔ سینه بیرون میافتند، خون از دهانشان جاری میشود. از فکرِ اینکه آنها هم اینطور خواهند شد به خودشان میلرزیدند و نوک انگشتهای خود را روی سطحی که اینطور آنها را مجذوب کرده بود میکشیدند. تشخیصهای جدید، قرص، سون و درمانهایِ جدید دیگری که دوست نداشتند دوباره به زندگیهایشان رخنه کند. بازتاب آنها در آینه به حقیقت زندگیشان تبدیل شده بود. بنابراین دوستانم بهجای دیدنِ شکل جدیدی از خود بهخاطر خوابیدن در این تختها و پوشیدنِ لباسهای بیمارستان اینقدر شکننده شده بود، چراغها را خاموش میکردند. از یک ردیف پله بالا رفته و روی سقف دور هم جمع میشدند. با نوک انگشتهای خود آسمان را لمس میکردند. هیچ مانعی بین آنها و ستارهها نبود و میتوانستند آنها را لمس کنند.»
«نئو داستانها را فقط نمیخواند، بلکه آنها را در وجود خود نگه میدارد. او فقط داستان نمینویسد، بلکه به بخشی از آن داستان تبدیل میشود. بیشتر چیزهایی که مینویسد حقیقت دارند. عرق سرد بر تن آدم مینشانند، اما خُب بیشتر چیزهایی که مینویسد را دور میریزد. همیشه همینطور بوده. سونی یک سیگار بین لبهای نئو میگذارد و یکی هم بین لبهای من. نئو که سعی دارد سیگار را محکم در دهانش نگه دارد دستش را دور آتش فندک میگیرد تا باد خاموشش نکند. آتش فندک آنقدر در باد میجنبد تا اینکه خاکسترها بالأخره سیگار سونی را روشن میکنند. ما قبلاً هیچوقت سیگار نکشیدیم. چیزی هم ننوشیدیم. نئو دود سیگار را داخل ریهاش نمیبرد. در عوض من را در حال انجام این کار تماشا میکند و اجازه میدهد بوی آن مشامش را بسوزاند و دود را تماشا میکند که به آسمان بلند شده و با ابرها یکی میشود. سی و سونی نوشیدنی را که در سر شیشه کف کرده، یکجا فرو نمیبرند. سوژههای ممنوعه همین که در دستهایمان نشستند برای ما شدند. ما موجودات حریصی هستیم اما ناسپاس نیستیم. حتماً لازم نیست جایی را خراب کنی تا قدر سلاحهای خود را بدانی.»
«نگاهی به یک نفر بیندازید و کسی را ببینید که قبلاً میشناختید و از خودتان بپرسید به تناسخ باور دارید یا نه. باور دارید روح یک انسان هرگز واقعاً نمیمیرد فقط از یک بدن به بدن دیگر، به ذهن دیگر، به زندگی و حقیقتی دیگر انتقال پیدا میکند؟ اگر باور دارید باید بپرسم به نظرتان چه چیزی باعث میشود یک آدم واقعی باشد؟ فقط همین که بتوانید آنها را لمس کنید؟ گرمای وجودشان را احساس کنید، روی پوستشان دست بکشید، نبضی که در رگهایشان میزند را احساس کنید؟ یا همین که اسم یک نفر به زبان بیاید باعث میشود واقعیت پیدا کند؟ وقتی آن را در محیط بر زبان میرانید و همهجا با اندیشه و تصویری مغزی از آنها پر میشود؟ هیکاری به او نزدیکتر میشود و ترسی کهنه که خیلی خوب آن را میشناسم روی شانههایم چنگ میاندازد. ممکن است برای شما قابل درک نباشد، اما من تا آن روز تنها یک نفر دیگر را شناختم که با نوری که او از خود ساطع میکند برابری میکرد. میتوان گفت هیکاری شبیه به آن پسر است. شبیه به او رفتار میکند و به همین دلیل است که من شیفتهٔ او شدهام. او از دنیا رفته. روحی بیش نیست و تمام خاطرات مشترکِ ما نیز شبحی بیش نیستند. بههمینخاطر این دو را با هم مقایسه نمیکنم. تنها آنچه که هستند را با هم مقایسه میکنم. و گاهی اوقات خورشیدها آنقدر درخشان هستند که مجبور میشوی نگاهت را از آنها برگردانی.»
به امید دل بستم را به زبان اصلی بخوانید
کتابِ به امید دل بستم که با نام عاشق امید شدم نیز منتشر شده است، در اصل به زبان انگلیسی و با نام I fell in love with hope منتشر شد. بنابراین زبانآموزان یا کسانی که دوست دارند این رمان را به زبان اصلی بخوانند، میتوانند به سراغ نسخهٔ اصلی این کتاب بروند. از جمله ویژگیهای این نسخه از کتاب میتوانیم به متن ساده و روانِ آن اشاره کنیم که بسیار به شما کمک میکند تا با لغات سطح متوسط و کمی پیشرفتهتر زبان انگلیسی آشنا شوید.
2,600,000
دربارهٔ نویسندۀ کتاب به امید دل بستم
لنکالی نام مستعار لو-آندریا کالهوارث است. این نویسندهٔ جوان در سال 2004 در فرانسه به دنیا آمد و چنان در دنیای خیالاتش سیر میکرد که والدینش به شوخی به او میگفتند انگار در ماه زندگی میکند. لنکالی در ده سالگی به ایالات متحده نقلمکان کرد و شروع به نوشتن داستانهای مختلف کرد. او در دانشگاه فلوریدا به تحصیل در رشتهٔ ادبیات کلاسیک پرداخت. کتاب به امید دل بستم اولین رمان این نویسنده است.
رمان به امید دل بستم دربارهٔ همین ماجراهاست؛ اینکه چطور میتوان حتی در ناامیدی نیز زندگی کرد. داستانی احساسی، زیبا و غمانگیز که معنای زندگی و امید به زندگی را به تمام خوانندگانش یاد میدهد. این رمان دربارهٔ عشق، امید، دوستی و زندگی است و به خوانندگانش درسهای مهمی میدهد. آیا تاکنون رمانی مشابه به امید دل بستم خواندهاید؟ پس از خواندن چنین کتابهایی چه احساسی به سراغتان میآید؟
نظرتان را با ما در بخش نظرات در میان بگذارید.