اگر عاشقِ خواندن داستانهای تعلیق و جنایی هستند و هنوز هیچ کتابی از آلیس فینی نخواندهاید، باید بگوییم که بهتر است زودتر دست به کار شوید و فرصت را از دست ندهید. این نویسندهٔ داستانهای معمایی پرپیچوخم، با جدیدترین رمانِ خود «سنگ، کاغذ، قیچی» دنیای داستانهای تریلر را به لرزه در آورد. این کتاب داستان یک زن و شوهر است که در سالگرد ازدواجشان تصمیم میگیرند به سفری بروند تا شاید بتوانند مشکلات زندگی زناشوییشان را حل کنند اما خوشبختی آنها ممکن است زودتر از آنچه فکر میکردند به پایان برسد.
در ادامه در مورد داستان کتاب پرفروش و محبوب سنگ، کاغذ، قیچی بیشتر میخوانیم. با ما همراه باشید.
کتاب سنگ، کاغذ، قیچی چهارمین رمان تریلر روانشناختی و معماییِ آلیس فینی رماننویس بریتانیایی است که در سال 2021 منتشر شد. آلیس فینی نیز مانند بسیاری از نویسندگان تریلرهای روانشناختی در این رمان صحنههایی دلهرهآور، پرتنش و هیجانانگیز خلق کرد و شما را به دل داستانی نفسگیر و معمایی عجیب میکشاند. داستان این رمان در فصل سرد و زمستانی اسکاتلند و در کلیسایی کوچک و دور افتاده رخ میدهد. در طول رمان نامههای سالگردهای ازدواج این زوج را نیز میخوانید، که نکات بسیار مهمی را به خواننده گوشزد میکنند.
خلاصهٔ داستان سنگ، کاغذ، قیچی
فکر میکنید همسرتان را خیلی خوب میشناسید؟ آدام و آملیا، شخصیتهای رمان سنگ، کاغذ، قیچی به شما نشان میدهند که بهتر است تجدید نظر کنید.
سنگ، کاغذ، قیچی داستان زوجی به نام آدام و آملیا رایت است که مدتیست زندگیشان دچار تنش شده. آدام یکی از شخصیتهای این رمان است، او راویای غیرقابل اعتماد است، مردی معتادبهکار، خودشیفته و خودمحور که تمام عمرش به «چهرهکوری» مبتلا بوده است؛ نوعی اختلال عصبشناختی که فرد را در بازشناسی چهرهٔ افراد دچار مشکل میکند. آدام حتی نمیتواند چهرهٔ همسرش آملیا را تشخیص دهد. آدام فیلمنامهنویس است و ظاهراً فیلمنامهنویسی بسیار موفق.
شخصیت دیگر این رمان آملیا است، همسر آدام. آدام در مورد شغل یا دوستانش چندان با آملیا صحبت نمیکند و ظاهراً زندگیشان دچار مشکل شده و روبهسردی میرود. آنها حتی مشاوره را امتحان کردهاند اما جوابی نگرفتند و زمانی که آملیا برندهٔ تعطیلات آخر هفته در اسکاتلند میشود، با خود فکر میکند شاید این سفر بتواند زندگی زناشوییشان را نجات دهد. اما آیا واقعاً سپری کردن آخر هفتهای در سفر میتواند راه نجات ازدواجی باشد؟
2,490,000
آنها با هم راهی ارتفاعات اسکاتلند میشوند و شما همان ابتدای داستان متوجه میشوید که این زوج بهم اعتماد ندارند اما زمانی که آنها به مقصد میرسند همهچیز بدتر میشود. آنها متوجه میشوند که به جای هتل با کلیسایی متروکه و قدیمی روبهرو هستند که آن را تبدیل به مهمانخانه کردهاند. آنها بهخاطر طوفان و سرما مجبور میشوند در مهمانخانهٔ عجیب بمانند.
بیشتر اتاقهای این مهمانخانه قفل است بهجز اتاقخوابشان که بهطرز عجیبی دقیقاً مانند اتاق خواب آنها در خانهشان تزئین شده است. آنها یک فریزر پُر از غذا و یک انبار پُر از شراب پیدا میکنند. شاید ماندن در آنجا آنقدر هم بد نباشد؛ تا اینکه اتفاقات عجیبی رخ میدهد؛ برق قطع میشود، صداهای عجیبوغریبی در سراسر مهمانخانه میپیچید، تلفنها کار نمیکنند و همه چیز لحظهبهلحظه پیچیدهتر میشود. آیا تمام این داستانها زیر سر آدام یا آملیاست یا پای کس دیگری وسط است؟
چهرهکوری و تأثیر آن بر داستانِ کتاب
اگر نتوانید چهرهٔ کسی ـ از جمله عزیزترین افراد زندگیتان را ـ تشخیص دهید و بهخاطر بیاورید، آنوقت زندگیتان چگونه خواهد بود؟ این مطمئناً یک چالش است، چالشی که تعاملات روزمرهٔ شما را تحتتأثیر قرار خواهد داد. آیا تحت چنین شرایطی میتوانید حتی به نزدیکترین افراد هم اعتماد کنید؟ این یک مشکل عجیب و نادر است، مشکلی که متخصصان به آن «چهرهکوری» میگویند؛ نوعی اختلال عصبی که فرد مبتلا در آن نمیتواند چهرهٔ کسی را تشخیص دهد و بنابراین نمیتواند به کسی اعتماد کند.
این اختلال نقش مهمی در رمان جدید و هیجانانگیز آلیس فینی ایفا کرده است چون آدام، یکی از شخصیتهای اصلی این داستان، به این اختلال مبتلاست و همین مشکل، عنصر کاملاً متفاوتی را به داستان این کتاب اضافه کرده است و باعث میشود اتفاقات مختلف و خاصی در طول داستان پیش بیاید. آدام در طولِ داستان کتاب در یک کوهستان برفی با همسرش در مهمانخانهای گیر افتاده، همسری که به دلایلی اصلاً به او اعتماد ندارد!
بریدههایی از کتاب سنگ، کاغذ، قیچی
«کنار دریاچهٔ بکواتر کلیسایی وجود دارد که قدمتش دستکم به اواسط سدهٔ نهم میرسد. هنگامی که مالکِ فعلی این بنا و املاک اطرافش را خرید، سالهای از متروکه شدنش میگذشت. آنها با سختکوشی و عشق زیاد تصمیم گرفتند این بنای مخروبه را به خانهٔ زیبایی تبدیل کنند. ویژگیهای اصلی بنا عبارتاند از چندین سنگ حکاکیشده که قدمتشان به سالیان 820 تا 840 میرسد ـ این عمارت یکی از کهنترین کلیساهای اسکاتلندی ثبتشده در تاریخ است. میدانیم از زمان حضور آخرین کشیش، پدر داگلاس دالتون که در سال 1948 اینجا را ترک کرد، کلیسا دیگر بهمنظور اصلی استفاده نشد. گزارش ثبتشدهای از دورهٔ حضور او در اینجا وجود ندارد، فقط شایعات (تأییدنشدهٔ) محلیاند مبنی بر اینکه چیزی نمانده بود بر اثر سقوط از برج ناقوس بمیرد. بر اساس اسناد دیگر، جمعیت عبادتکنندگان کلیسا با افزایش سن ساکنان، تقریباً به صفر رسید و به همین دلیل هم متروکه شد. از تاریخچهٔ واقعی کلیسا مدرک چندانی در دست نیست تا وقتی کاربری آن بهتدریج تغییر یافت و از ویرانهای فروپاشیده به فضایی قابل سکونت تبدیل شد. حفاریهای انجامشده در سرداب، برای محکمتر ساختن شالودهٔ بنا، آشکار کردند که در سدهٔ شانزدهم، از سرداب بهعنوان زندان جادوگران استفاده میشد. حلقههای آهنی یافتشده در دیوارههای سرداب نشان میدهند زنان و کودکانِ محکوم به انجام اعمال جادوگری در آنجا زنجیر و بعد سوزانده میشدند.»
«خوشبختانه کتابها یکی دیگر از نقاط مشترکماناند، با اینکه بهنظرم عادلانه است بگوییم سلایق متفاوتی داریم. تو از داستانهای ترسناک، تریلرها و رمانهای جنایی خوشت میآید که من اصلاً علاقهای به آنها ندارم. بهنظرم کسانی که داستانهای غیرعادی و ترسناک مینویسند مشکلات جدی دارند. من یک داستان عاشقانهٔ خوب را ترجیح میدهم. سعی کردهام دربارهٔ کار تو انعطاف نشان دهم، گرچه گاهی اوقات از این ناراحت میشوم که بهجای اینکه اینجا در دنیای واقعی باشی، وقتت را در دنیای فانتزی سپری میکنی. برای همین وقتی گفتی نمیتوانیم سگ داشته باشیم، خیلی غمگین شدم. از وقتی با هم آشنا شدیم همیشه از تو و حرفهات حمایت کردهام، اما گاهی نگران میشوم که آيندهمان فقط به تو تعلق داشته باشد. میدانم کار کردن در بترسی داگز هوم به اندازهٔ فیلمنامهنویس بودن جذاب نیست، اما من شغلم را دوست دارم. خوشحالم میکند. دلایل تو برای سگ نداشتن منطقی بودند (تو همیشه منطقی هستی). آپارتمانمان بهطرز مضحکی کوچک است و هر دو ساعات طولانی کار میکنیم، اما همیشه گفتهام میتوانم سگ را با خودم به محل کار ببرم. به هر حال، تو هم کارَت را به خانه میآوری.»
«آدام را تماشا میکنم که تکهچوب دیگری به آتش اضافه میکند. عجیبتر از همیشه رفتار میکند و خسته به نظر میرسد. باب هم همانقدر بیاعتنا و خسته، روی قالیچه دراز شده. هر دو وقتی گرسنهاند عبوس میشوند. مقدار زیادی غذای سگ داریم ـ آدام همیشه میگوید از سگ بهتر از او مراقبت میکنم ـ اما غذای سگ مشکل غذای خودمان را حل نمیکند. باید چیزی بیشتر از بیسکویت و اسنک برای سفرمان برمیداشتم. مغازهای که قصد داشتم از آن خرید کنم بهدلیل طوفان زودتر بسته شده بود و به نظر میرسید سالهاست متروکه شده.
میگویم: «اون یادداشتِ توی آشپزخونه به غذاهای داخل فریزر اشاره کرده بود. چرا نریم ببینیم چی میتونیم پیدا کنیم؟» بیآنکه منتظر جواب بمانم، به آشپزخانه برمیگردم.
کابینتها خالیاند و نمیتوانم فریزر را پیدا کنم. یخچال خالی است و به برق هم متصل نیست. دستگاه قهرهساز هست، اما قهوه و چای نه. قوری و قابلمهای هم در کار نیست، اما دو بشقاب، دو کاسه، دو لیوان شراب و دو کارد و چنگال پیدا میکنم، فقط همین. اینجا خیلی بزرگ است، خیلی عجیب است که فقط دو تا از هر چیز وجود داشته باشد.»
دربارهٔ نویسندۀ کتاب سنگ کاغذ، قیچی
آلیس فینی نویسنده و روزنامهنگار است. او پانزده سال گزارشگر، سردبیر اخبار و تهیه کنندۀ بخش سرگرمی و اخبار شبکۀ بیبیسی نیوز بوده است. آلیس در لندن و سیدنی زندگی کرده و اکنون در حومۀ شهر ساری در جنوب شرقی انگلستان با همسر و سگش زندگی میکند. او در 30 سالگی شروع به نوشتن اولین رمان خود «گاهی دروغ میگویم» کرد. این کتاب را در اوقات فراغت و وقتی با مترو به سرکار میرفت در همان مترو نوشت.
او همزمان دورۀ نویسندگیاش را در آکادمی فابر گذراند و کتابش را همزمان با این دوره به پایان رساند. آلیس فینی با انتشار کتابهای «گاهی دروغ میگویم» و «من میدانم تو کی هستی» پرفروشترین نویسندۀ نیویورک تایمز شد. قرار است وارنر بروس فیلمی با اقتباس از کتاب «گاهی دروغ میگویم» بسازد. جدیدترین رمان این نویسنده با نام «دیزی دارکر» در سال 2022 منتشر شد و برندهٔ جایزهٔ بهترین کتاب هیجانی و معمایی گودریدز شد.
آیا شما هم از خواندن داستانهای تریلر و دلهرهآور لذت میبرید؟ میدانستید داستانهای تریلر مغز شما را بهشدت درگیر داستانِ خود میکنند و معماها و پازلهای یک رمان تریلر به شما کمک میکند مغز خود را تقویت کنید؟ آلیس فینی یکی از بهترین نویسندگان این ژانر است که داستانهای هیجانانگیز و پرپیچوخمش با شخصیتهای غیرقابل پیشبینی شما را واقعاً هیجانزده میکند.