کتاب مزاح بیپایان، شاهکار دیوید فاستر والاس، پس از سالها بهتازگی در نشر برج ترجمه و منتشر شده است. این کتاب به جهت اهمیتی که دارد در بدو انتشار پرفروش شد و به فهرست کتابهای پرفروش سیبوک هم راه یافت. اما دلیل موفقیت و محبوبیت این کتاب چیست و آیا واقعا همانطور که میگویند یک شاهکار است؟ شاید بهتر باشد خودتان این کتاب را بخوانید و پاسخ سوال را بدهید.
در ادامه دربارۀ این کتاب و نویسندهاش بیشتر میخوانیم.
معرفی کتاب مزاح بیپایان
کتاب مزاح بیپایان اثری خاص است، رمانی که تاکنون مانند آن را نخواندهاید. این رمان ساختار روایی نامتعارفی دارد و مانند صدها یادداشت با پایانی گسترده است که برخی از آنها پانوشتهای خاص خود را دارند، پس به هیچعنوان پانوشتهای این کتاب را نادیده نگیرید.
بخش اول کتاب شاید کمی برایتان گنگ باشد و بیشتر بخشبخش است. گاهی معلوم است این بخشها در چه زمان و مکانی میگذرند و گاهی هم نه. همان بخش اول ظاهراً در سالی میگذرد به نام «سال گلد»، که معنایش را اول کتاب نمیدانیم ولی همان بخش هم از یک سال به سال دیگر، از یک دهه به دههٔ دیگر، از یک راوی به راوی دیگر میرود و از قضا منظور هم همین است.
مزاح بیپایان داستانی است دربارهٔ زندگی از همپاشیده و منزویِ دنیای مدرن؛ روایتی که در آن هر آدمی با آگاهیِ تک افتادهاش درون جمجمهٔ خودش گیر افتاده است و هر تلاشی برای ارتباط با دیگری صعب و مشقتبار است. کتاب در جهانی میگذرد که احساس حضور در اجتماع یا همان داشتن ارتباط معنادار با دیگری، زیر سایهٔ تبلیغات و سرگرمی و «واقعیت رسانهای شده» قرار گرفته است.
در این کتاب زندگی برای همهٔ آدمها «جهنمی» است اما این بدان معنا نیست که با یک کتابِ غرغرو طرف هستید که قرار است از تنهایی انسان معاصر بنالد؛ کتاب چه در مضمون، چه در خط داستان و چه در فرم روایی، کاوشی است عظیم در آنچه دنیای امروزِ ما را ساخته است.
مزاح بیپایان حقیقت زندگی شخصیتهایی است که در دنیای ایزولهٔ خود بهدنبال راهی برای ارتباط معنادار با هر چیزی میگردند، به دنبال ملجثی برای پرکردن تنهایی خود به مواد، الکل، سرگرمی یا هر چیزی روی میآورند که میتواند کاری کند فراموش کنی که وجود داری، انسانهای این رمان به هر چیزی که درِ خروجی از «قفس» خود باشد چنگ میاندازند. مزاح بیپایان داستانِ جستوجو برای راه گریزی است. داستان فرورفتن در یأس و خروج از آن. این کتاب داستانِ اسارت است و بیشتر از آن داستان کورسوی دیریابِ امید.
این کتاب عمدتاً به زبان طنز نوشته شده است و درعینحال نویسنده به بررسی عمیق مالیخولیایی میپردازد. روایت رمان عمدتاً بین دیدگاههای سوم شخص و دانای کل متناوب است اما چند روایت بهصورت اول شخص نیز دارد. نویسنده در این رمان به موضوعات بسیاری از جمله اعتیاد، کنارهگیری، بهبودی، مرگ، روابط خانوادگی، سلامت روان، خودکشی، غم و اندوه، سرگرمی، نظریهٔ رسانه، زبانشناسی، هویت ملی و تنیس بهعنوان یک فعالیت متافیزیکی پرداخته و یکی از فراموشنشدنیترین آثار دنیای ادبیات است.
مزاح بیپایان یکی از شاهکارهای ادبی سالهای پایانی قرن بیستم قلمداد شده است.
دربارۀ دیوید فاستر والاس، نویسندۀ کتاب مزاح بیپایان
والاس نوشتن رمان مزاح بیپایان یا چیزی شبیه به آن را در زمانهای مختلف بین سالهای 1986 و 1989 آغاز کرد. تلاشهایش اما در سالهای 1991 تا 1992 پربارتر بود و در پایان سال 1993 او پیشنویس رمان را داشت. از اوایل سال 1992 تا زمان انتشار کامل، گزیدههایی از پیشنویسهای مختلف این کتاب بهطور پراکنده در مجلات ادبی مانند هاروارد ریویو، گرند استریت، نیویورکر، لسآنجلس تایمز و هارپرز منتشر شد.
دیوید فاستر والاس را یکی از تأثیرگذارترین و خلاقترین نویسندگان دهههای اخیر میدانند. این نویسنده یکی از مهمترین نویسندههای سبک پستمدرنیسم بود اما به افسردگی شدید نیز مبتلا بود و به همین دلیل افکار و زندگیای بس پیچیده داشت.
والاس ماهها در افسردگی عمیقی به سر میبرد. این بیماری اولینبار زمانی که در اوایل دههٔ هشتاد در کالج آمهرست در مقطع کارشناسی درس میخواند تشخیص داده شد. از آن زمان او برای کنترل علائم آن دارو مصرف میکرد. او در مدت زندگیاش دو رمان بلند، سه مجموعه داستان کوتاه و دو کتاب بهصورت مقاله و گزارش نوشت و افسردگی اغلب در آثارش به چشم میخورد. رمانهای او مملو از حقیقت، طنز، سکوت و اندوه بود.
او در دنیایی زندگی میکرد که تمام جامعه به سمت تلویزیون و رسانههای تصویری کشیده شده بودند اما تلاش و هموغم والاس این بود که هنر به سرگرمی تبدیل نشود و برای همین به سراغ سبک «ادبیات جدی» یا «ادبیات غایی» رفت.
این نویسندهٔ آمریکایی در 12 سپتامبر سال 2008 و در 46 سالگی به زندگی خودش پایان داد. همسرش، کارن گرین، بود که او را یافت، زمانی که به خانه آمد متوجه شد که این نویسنده خود را در بالکن خانهشان در کالیفرنیا حلقآویز کرده است.
جنجالهای بعد از چاپ کتاب مزاح بیپایان
کتاب مزاح بیپایان یکی از عجیبترین و البته جنجالیترین کتابهای این نویسنده است که در سال 1996 منتشر شد. همان موقع منتقدی نوشت همان صفحهٔ اول بیخیال خواندنِ این کتاب شده است و گلایه کرده بود که این کتاب برای آنکه آخرشب در تختخواب بخوانیاش زیادی بزرگ است. اما خیلی نگذشت که این کتاب پرفروش شد، در عرض یک سال بیش از 440 هزار نسخه از آن به فروش رفت و کار به جایی رسید که خود فاستر والاس هم اعتراف کرد تبِ کتاب سریعتر از زمان لازم برای خواندنش بالا رفته است.
والاس پس از انتشار و شهرت کتاب مزاح بیپایان تبدیل به یک نویسندهٔ مشهور و یک چهرهٔ عمومی شد و مجبور شد خودش را با این شرایط وقف دهد. او با مجلات ملی مصاحبه کرد و ده تور کتاب به ده شهر مختلف داشت.
حالا اما سالها و دههها از انتشار این کتاب میگذرد و مجلهٔ نیویورک تایمز این کتاب را در فهرست 100 کتاب برتر انگلیسیزبان از سال 1923 تا 2005 قرار داد و والاسشناسی شاخهای جدی در تحفیفات دانشگاهی شد. حتی نویسندگان برجستهای مانند دان دلیلو تا چهرههای تأثیرگذاری مثل بیل گیتس از جایگاه والای این کتاب گفتهاند.
خلاصهٔ کتاب مزاح بیپایان
داستان این کتاب حولِ یک فیلم مفقوده میگذرد: فیلمی که خاصیت مرگبار دارد و سازندهاش در دسترس نیست. این فیلم و سازندهاش به طرقی حلقۀ اتصال چندین خط داستان میشوند: یک مرکز بازپروری اعتیاد، پر از آدمهایی که به ته خط رسیدهاند و حالا میخواهند از نو شروع کنند، یک آکادمی تنیس و نوجوانهایی که باید آماده حضور در «نمایش» شوند، یک گروهکِ تروریستی، و خانوادهای که والاس ساختارش را از «برادران کارامازوف» وام گرفته و شخصیتهایش را از «هملت».
خطوط داستانی کمکم به هم نزدیک و دور میشوند. از عمقِ تنهایی شخصیتها، لذتها، وسواسها، اعتیادها و اعوجاجهایشان تا ساختارِ سیاسی، فرهنگی و حتی زیستمحیطی دنیای جدید میرویم. از متن اصلی به پانویسها میپریم و تا برگردیم ممکن است یک قصهی دیگر خوانده باشیم. والاس در «مزاح بیپایان» امکانی فراهم میکند برای عمیقتر دیدنِ خودمان و روزگارمان، آنچه بودیم، هستیم و حتی خواهیم بود؛ کما اینکه آن آینده نزدیکِ سال ۱۹۹۶ حالا شده لحظهی حال ما.
12,500,000
مضامین کتاب مزاح بیپایان
استعداد، پیشآگاهی و شهرت
داستان کتاب مزاح بیپایان در دنیایی در آیندهای نهچندان دور از ما میگذرد که در آن وسواسهای معاصر نسبت به رقابت، شهرت و موفقیت تا حدی اغراق شده است. فرهنگ رمان کاملاً بر استعداد، پیشآگاهی و شهرت متمرکز است و این به ویژه در آکادمی تنیسِ این کتاب مشهود است. شخصیتهای آن به دنبال موفقیت هستند و از استعدادهای دیگران شگفتزده میشوند با اینحال مطابق با حالوهوای تاریک رمان این مضامین بیشتر تأثیر منفی دارند تا مثبت. آنها به خوشبختی منتهی نمیشوند و درواقع بهطور منظم زندگی صاحبان آنها را نابود میکنند. با اینحال نویسنده در این رمان نشان داده است که نمیتوان بهطور کامل از تمایل به داشتن استعداد یا به شهرترسیدن اجتناب کرد. این مضامین درواقع تلهٔ این رمان هستند، اینکه داشتن استعداد، پیشآگاهی و شهرت باعث بدبختی میشود اما فقدان آنها نیز میتواند باعث بدبختی شود.
اعتیاد، بیماری روانی و خودکشی
در کتاب مزاح بیپایان، اعتیاد، بیماری روانی و خودکشی موضوعاتی غیرعادی نیستند که فقط بر تعداد معینی از افراد تأثیر بگذارند. در عوض آنها همهجا هستند: به نظر میرسد هر شخصیت مهم رمان از نوعی اعتیاد یا بیماری روانی رنج میبرد. با اینکه برخی از شخصیتها به چیزهایی معتاد هستند که بهطور معمول در ذهن خواننده اعتیاد محسوب میشود (مانند اعتیاد به موادمخدر و الکل)، بسیاری از شخصیتها نیز به چیزهای انتزاعیتر مانند رابطهجنسی، سرگرمی یا حتی حریم خصوصی و مخفیکاری اعتیاد دارند. بنابراین این دامنهٔ گسترده میزان فراگیر شدن اعتیاد را در رمان افزایش میدهد. درواقع والاس در این رمان دنیایی را در آینده به تصویر کشیده که اعتیاد در آن دیگر مشکلی نیست که نیاز به رفعشدن داشته باشد، بلکه راهی برای وجود و بودن است.
سرگرمی
سرگرمی عنصرِ قدرتمند کتاب مزاح بیپایان است. رمان اگر نگوییم نگاهی کاملاً محکومکننده اما نگرشی مشکوک به سرگرمی دارد. در دنیای رمان، سرگرمی یک نیروی اغلب خطرناکی است؛ پدیدهای که مردم به اجبار به سمت آن کشیده میشوند و حتی میتوان از آن به عنوان یک سلاح استفاده کرد. گرچه رمان نشان میدهد که سرگرمی میتواند تأثیر منفی جدی بر افراد بگذارد اما معتقد است بدین معنا نیست که از سرگرمی باید بهطور کامل اجتناب کرد و درعوض خوانندگان را تشویق میکند که نگرش انتقادی بیشتری نسبت به سرگرمی داشته باشند تا از کنترل آن بر جامعه کاسته شود.
بریدههایی از کتاب مزاح بیپایان
«گاهی بچههای تازهواردتر که نمیگذارند به دستگاهها نزدیک شود مقاومت دستگاه پشت بازو را روی درجهای بیشتر از وزن خودشان تنظیم میکنند. گوروی روی جاحولهای فقط مینشیند و لبخند میزند و هیچی نمیگوید. بعد روی پنجه میایستند و اخم میکنند، و سعی میکنند میله را پایین بیاورند، ولی بعد، یکهو، وای: پشتبازورفتن عین بارفیکس میشود. میروند بالا، با بدن خودشان، به سوی میلهای که زور میزنند بکشند پایین. هر کس باید در زندگیاش حداقل یک بار هم که شده خوب به چشمهای مردی نگاه کند که ناگهان میبیند دارد به سوی چیزی که داشته سعی میکرده بکشد پایین، کشیده میشود.»
«صبحهای بعد از خوابهای پر از عنکبوت و ارتفاع دردناکترینِ صبحهاست، که گاهی سه قهوه و دوبار دوشگرفتن و گاهی دویدن صرف میشود تا چمبرهی درونِ جنجرهی روحش آزاد شود؛ و این صبحهای بعد از کابوس بدتر میشوند اگر تنها نباشد، اگر سوژهی شبِ قبل هنوز پیشش باشد، بخواهد جیکجیک کند، یا بغل کند، مثلاً از پشت، بپرسد که داستان لیوانهای برعکسِ مهگرفته روی زمینِ حمام چیست، یا چیزی دربارهی تعریقِ شبانهاش بگوید، توی آشپزخانه تلقتولوق راه بیندازد، ماهی دودی یا بیکن یا یک چیزِ حتی چندشآورتر و بیعسلتری درست کند که اُرین باید با عطشِ مردانهی بعد نزدیکی بخوردش، از آنها که توی دستهی «مرد خود را تقویت کنید» جا میگیرند، که میخواهند مردی که صبحها با عطش مردانهاش تُست عسل را هم بهزور قورت میدهد از آرنجش بیرون بزند و بلمباند و آه و اوم راه بیندازد.»
مجلهٔ رولینگ استون خبرنگار و نویسنده دیوید لیپسکی را فرستاد تا والاس را در تور کتاب «پیروزمندانهاش» دنبال کند و این اولینباری بود که این مجله در 10 سال گذشته گزارشگری را برای معرفی یک نویسندهٔ جوان میفرستاد. این مصاحبه هیچگاه منتشر نشد اما به کتاب پرفروش نیویورک تایمز تبدیل شد و فیلم «پایان تور» با بازی جیسون سیگل در نقش والاس با اقتباس از آن ساخته شد. داستان این فیلم به دورهٔ کوتاهی پس از انتشار کتاب برمیگردد و در این فیلم دیوید لیپسکی به صداهای ضبط شدهٔ والاس در طول مصاحبههایش گوش میدهد. دنی الفمن موسیقی متن این فیلم را آهنگهای نوازندگانی قرار داد که والاس و لیپسکی به آنها گوش میدادند.
حمید رمضانی