اکثر ما با یک فرمول مشخص و یکسان بزرگ شدهایم و فکر میکنیم این فرمول یکسان رمز رسیدن ما به موفقیت است. چرا؟ چون این فرمول را از همهٔ افراد موفق دوروبر خود شنیده بودیم، از معلمها گرفته تا مربیان همه به ما انجام این فرمول را توصیه کردهاند:
• خوب درس بخوانید، وارد یک دانشگاه معتبر شوید و رشتهای «مفید» را برای تحصیل انتخاب کنید.
• پردرآمدترین شغلی را که میتوانید در معتبرترین شرکت پیدا کنید.
• بعد از چند سال به سراغ گرفتن مدرک ارشد و دکترا بروید و اینگونه پلههای ترقی را یکییکی طی کنید!
اما آیا این فرمول یکسان و مشخص برای همه کارساز است؟ آیا همه توانستهاند با این فرمول به موفقیت و ثروت برسند؟ اگر کسی نخواهد این فرمول را دنبال کند چه میشود؟ در ادامه با ما همراه باشید تا با ببینیم ماجرای اسب سیاه چیست و اصلاً اسب سیاه چه ارتباطی با موفقیت دارد؟
ماجرای اسب سیاه چیست؟
عبارت «اسب سیاه» اولین بار پس از انتشار کتاب «دوک جوان» در سال 1831 وارد فرهنگ عمومی شد و خیلی سریع هم میان مردم جا افتاد. قهرمان این کتاب در صحنهای روی اسبی شرط کلانی میبندد، ولی یک اسب سیاه که هیچکس گمانی به بُردش نداشت از همه جلو میزند و باعث باخت قهرمان مسابقه میشود. بعد از آن هر جا حرفی از «اسب سیاه» به میان میآید منظور قهرمان و برندهای است که هیچکدام از شرایط بُرد را نداشته ولی در روندی شگفت راه خودش را تا جایگاه اول بُریده و رفته و همه را مبهوت کرده است. نویسندگان کتاب اسب سیاه هم داستان کسانی را میگویند که هیچکس گمان نمیکرد روزی به موفقیت برسند.
برای نزدیک به یک قرن، محققان تقریباً بهطور انحصاری مفاهیم ثابتی را برای رسیدن به موفقیت مورد مطالعه قرار دادند و به مردم عرضه کردند و تلاششان بر این بود که پاسخی برای سؤال مربیان، والدین و متخصصان مشتاق پیدا کنند که بهترین راه برای رسیدن به موفقیت چیست؟ اما تاد رز و اُگی اُگاس در کتاب اسب سیاه پاسخ متفاوتی به این سؤال دادهاند.
2,300,000
معرفی کتاب اسب سیاه اثر تاد رز و اُگی اُگاس
بهاحتمال زیاد داستان شخصیتهای موفق تاریخ را میدانید یا از جایی شنیدهاید. اگر نمیدانید باید به شما بگوییم که مثلاً موتزارت که یکی از موسیقیدانهای موفق جهان است، از هشتسالگی سمفونی مینوشت. یا مثلاً وارن بافت، سرمایهگذار و اقتصاددانِ مشهورِ آمریکایی، از یازدهسالگی در کار بورس بود. این افراد همگی از سن پایین میدانستند در زندگی چه میخواهند و همهٔ وقت خود را صرف همان کار میکردند.
درواقع آنها مقصد خود را میدانستند و خیلیخیلی سخت کارکردند و موانع زندگی را با پشتکار پشتسر گذاشتند. این فرمولی که نویسندگانِ کتاب اسب سیاه به آن «فرمول استاندارد» میگویند را همه بلدند؛ سیستمی که در آن ما رضایت شخصی را برای بالارفتن از نردبان موفقیت مبادله میکنیم؛ فرمولی که آن را از زبان معلمها، مادر و پدر، رؤسا و حتی دانشمندان شنیدهایم.
روزگار استانداردسازی هم بهمانند همهٔ دورانهای دیگر تعریف خاص خودش را برای موفقیت رواج داد که بالارفتن از نردبان نهادینهشده برای کسب ثروت و موقعیت بود. از دل همین مفهومسازی خاص سلسلهای از کتابهای خودیاری درآمد که از میان آنها میتوان به کتابهای «آیین دوستیابی» از دیل کارنگی و «بیندیشید و ثروتمند شوید» از ناپلئون هیل یا «قدرت تفکر مثبت» از نورمن وینسنت پیل اشاره کرد.
این نسل نوین همگی کتابهای موفقیتی را نوشتند که نگاه به بالا داشت و عادتها و ترفندهایی را به مردم پیشنهاد کردند که در صعود از سلسلهمراتب سازمانی یاریشان کند. ولی کتابِ اسب سیاه جزو این کتابها نیست. اسب سیاه بر این فرض پایدار است که در روزگار حاضر فرمول دیگری برای موفقیت وجود دارد.
کتاب اسب سیاه بخشی داستان است، بخشی استراتژی و بخشی فراخوانی برای تغییر جامعهای که در آن افراد بیشتری بتوانند فرمول استانداردسازی را زیرپا بگذارند و به موفقیت برسند. تاد رز و اُگی اُگاس که نویسندگانِ این کتاب هستند، هر دو خود را نمونهٔ کامل اسب سیاه میدانند و در کتاب نیز اعلام میکنند که موضوع این کتاب کاملاً شخصی بوده است. هر دو نویسنده همیشه برخلاف جریان آب شنا کردهاند.
در همین حین اُگی اُگاس نیز دستکمی از تاد رز نداشت، چون پنجبار تحصیل در چهار دانشگاه مختلف را رها کرد و در هیچ شغلی بند نشد و زمانی هم کتابفروش سیار بود. او پس از تمام این داستانها تبدیل به یک عصبشناس شد. همین درک بود که این اندیشه را در سر آنها بیدار کرد که شاید بررسی اسبهای سیاه فرصت خوبی برای ردگیری چگونگی رسیدن به موفقیت شخصی باشد. بنابراین آن دو با افراد مختلفی که از مسیرهای غیر مستقیم به هدف دست یافته بودند مصاحبه کردند و چارچوبی برای چگونگی موفقیت با رویکردی متفاوت ایجاد کردند: عهدنامهٔ اسب سیاه.
بریدههایی از کتاب اسب سیاه
«روزگار ما جایی است که در آن نتفلیکس با دقتی بیمانند به ما فیلمهایی پیشنهاد میکند که شاید دوست داشته باشیم ببینیم و آمازون کتابهایی را توصیه میکند که شاید دوست داشته باشیم بخوانیم. الان روزگار یوتیوب است و تلویزیون کابلی و جستوجوی شخصیسازیشدهٔ گوگل و اخبار دلخواه فیسبوک و توئیتر. همهٔ این فناوریهای نوین در بستر یک ویژگی مشترک تعریف میشوند: شخصیسازی. بااینحال، فوران سرسامآور فناوری شخصیسازی صرفاً نوک قلهٔ کوهی از تغییرات است که جامعه را متحول میکند و از سپیدهٔ «روزگار شخصیسازی» خبر میدهد. یکی از زمینههایی که با این امر شخصی برخورد داریم بهداشت است. امروزه پزشکان براساس بدن، سلامت و دیانای شما به کار درمان بیماریهایی مثل سرطان میپردازند و بهجای تجویز داروهای عمومی، دقیقاً دارویی را معرفی میکنند که برای شخص شما مفید خواهد بود. هر روز بیش از دیروز به پزشکان متخصص تغذیهای برمیخوریم که بهجای حواله دادن مراجعان به قرص و کپسولهای موجود در بازار، رژیم غذایی خاص هر فرد را طراحی میکنند.»
«ما هم بهمانند خیلی از شما در آغاز کار حدس زدیم که این آدمها احتمالاً همگی یک ویژگی مشابه شخصیتی دارند. چیزی مثل یکجور لجبازی یا دشمنی با سیستم. فکر کردیم شاید بیشتر این اسبهای سیاه یک مشت آدم تکرو بودهاند و شخصیتهای بزرگی از جنس ریچارد برانسون داشتهاند و با شورش در برابر دنیا میخواستند ثابت کنند حق با آنهاست و همه در اشتباهاند. خیر، در اشتباهید. ما این نکته را در این آدمها نیافتیم. درواقع ما این نکته را دریافتیم که تنوع و گونهگونی این شخصیتها مثل همهٔ آدمهای دنیاست و هرکدام شکلی و چهرهای دارند و به همان اندازه غیرقابلپیشبینیاند. برخی خشن بودند و حملهور، برخی کمرو و محترم. برخی ستیزهجو بودند و برخی مهربان و آشتیخو. اصلاً اسبهای سیاه را از روی شخصیتشان نمیشود تعریف کرد. از روی انگیزهها، زمینهٔ اجتماعی، رویکرد، کارورزی و تحصیلاتشان هم قابل تعریف و دستهبندی نیستند. ولی یک چیز بود که همهٔ این آدمها را به هم پیوند میداد و زیر یک چتر گرد میآورد. اسبهای سیاه کامیاباند.»
مضامین اصلی کتابِ اسب سیاه
چهار طرز فکر مهم و حیاتی که اُگاس و رز در این کتاب شناسایی کردهاند عبارتند از:
انگیزههای خُرد:
که باید آنها را بشناسید. بفهمید چه چیزی منحصر به خودِ شماست و شما را وادار به حرکت میکند. چه چیزی شما را خوشحال میکند، شما را علاقهمند نگه میدارد، شما را وادار میکند تا برای مدتطولانی به چیزی بچسبید. این انگیزهها برای رسیدن به موفقیت و البته موفقیت بلندمدت شما بسیار مهم هستند.
انتخابها:
به جای اینکه آنچه را دنیا بهعنوان گزینه در اختیار شما قرار میدهد چشمبسته بپذیرید، خودتان انتخاب کنید. مسیری را پیدا کنید که به شما امکان میدهد انگیزههای خُرد خود را دنبال کنید و بیان کنید، چون تنها راهی است که با آن میتوانید برای رسیدن به چیزهایی که میخواهید نهایت تلاش خود را به کار ببرید.
استراتژیها:
برخلاف انگیزههای خُرد، نقاط قوت خود را باید در دنیای واقعی کشف کنید. شما باید از نقطهٔ امن خود خارج شوید، بیرون بروید و چیزهایی را امتحان کنید و راغب باشید از بهترین چیزها دست بکشید تا بهترینِ خود و راهِ واقعیتان را پیدا کنید.
نادیدهگرفتن مقصد:
اسبهای سیاه به جای تمرکز بر دستاوردها یا نتیجههای دور، با دنبالکردن هدفشان و رسیدن به موفقیت در کوتاهمدت تا میانمدت موفق میشوند و با تغییر علایق و جهان، تمرکز خود را تغییر میدهند.
آیا بهنظرتان شما هم یک اسب سیاه هستید؟ اصلاً تا به امروز به ذهنتان خطور کرده بود که میتوانید از راه دیگری غیر از تحصیلات عالیه و شغلهای پردرآمد به موفقیت برسید؟ اسب سیاهی دوروبر خود دیدهاید؟ آن فرد چطور تبدیل به یک اسب سیاه شد و به موفقیت رسید؟
مشتاقانه منتظر خواندن نظرتان هستیم.
آرین اسدی زاده