شازده کوچولو رمانی ماجراجویانه، فانتزی و تخیلی و آخرین رمان نویسندهٔ محبوبِ فرانسوی آنتوان دو سنت اگزوپری است که بیش از 80 سال پیش برای اولینبار منتشر شد و از آن زمان تاکنون بیش از 200 میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفته و به حدود 300 زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است و هر روز طرفداران جدیدی پیدا میکند. شازده کوچولو یک داستان مصور کودکانه است اما به دلیل مفاهیم ژرف آن دربارۀ زندگی، عشق، از دستدادن و دوستی مورد تحسین خوانندگانِ تمام سنین قرار گرفت.
داستان این کتاب در صحرای شمال آفریقا رخ میدهد و گرچه شخصیت اصلی آن یک خلبان است اما داستانِ کتاب ارتباط چندانی با پرواز ندارد. خلبانِ داستانِ شازده کوچولو به دلیلِ نقص فنی هواپیمایش در صحرای بزرگ آفریقا سقوط میکند و اینجاست که با قهرمانِ داستانِ ما، شازده کوچولو یا طبق ترجمهٔ زیبای احمد شاملو «شهریار کوچولو»، روبهرو میشود. شازده کوچولو داستانهای عاقلانه و مسحورکنندهاش از اخترکهای دیگری که بر روی آنها قدم گذاشته را با راوی در میان میگذارد.
در ادامه با ما همراه شوید تا بیشتر در مورد داستان شازده و نویسندهاش بخوانیم.
خلاصۀ داستان شازده کوچولو
کتاب شازده کوچولو با سقوط راوی که خلبان است، در صحرای بزرگ آفریقا شروع میشود. او سعی میکند موتور هواپیمای خود را تعمیر کند و میداند مقدار کمی آب بیشتر به همراه ندارد. راوی تصمیم میگیرد کمی استراحت کند و ناگهان صدایی ظریف او را از جا میپراند! او با پسری کوچک و موطلایی روبهرو میشود که از او میخواهد برایش یک بَرّه بکشد. راوی در این قسمت داستان اشاره میکند که در کودکی سعی میکرده نقاشی بکشد و اینکه چطور بزرگترها استعدادش را کور کردهاند و همچنین داستان ملاقاتش با شازده کوچولو را شش سال بعد مینویسد و سعی میکند با نقاشیکردن تصویری از شازده کوچولو و ماجراهایش، خاطرات او را زنده نگه دارد.
شازده کوچولو دومین کتاب پر ترجمۀ جهان بعد از انجیل و محبوبترین کتاب فرانسوی است و تأثیر بینالمللی شازده کوچولو غیرقابلانکار است.
1,100,000
«چنان از جا جستم که انگار صاعقه بِم زده. خوب که چشمهام را مالیدم و نگاه کردم آدمِ کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود. این بهترین شکلی است که بعدها توانستم از او درآرم، گیرم البته آنچه من کشیدهام کجا و خود او کجا؟ تقصیر من چیست؟ بزرگترها تو ششسالهگی از نقاشی دلسرم کردند و جز بوآی باز و بسته یاد نگرفتم چیزی بکشم. با چشمهایی که از تعجب گرد شده بود به این حضور ناگهانی خیره شدم. یادتان نرود که من از نزدیکترین آبادی مسکونی هزار میل فاصله داشتم و این آدمیزاد کوچولوی من هم اصلاً به نظر نمیآمد که راه گُم کرده باشد یا از خستهگی دم مرگ باشد یا از گشنهگی دم مرگ باشد یا از تشنهگی دم مرگ باشد یا از وحشت دمِ مرگ باشد.»
راوی چندین بار تلاش میکند که برای شازده کوچولو بَرّه بکشد اما هیچکدام از آنها مورد پسند او نیست تا در نهایت راوی یک جعبه میکشد و به شازده کوچولو میگوید گوسفندی که میخواهد درون جعبه است و در کمال تعجب شازده کوچولو بسیار خوشحال میشود. با اینکه شازده کوچولو مستقیماً جواب هیچکدام از سؤالات راوی را نمیدهد، اما خلبان رفتهرفته از میان حرفهایش متوجه میشود که او از اخترکی معروف به ب 612 آمده است. درنهایت او از جزئیات زندگی شازده کوچولو و سیارهاش و گل عجیبش سر در میآورد و همچنین این واقعیت که درختان بائوباب یک تهدید بزرگ برای سیارهٔ او هستند. او متوجه میشود شازده کوچولو که از دستِ گل عزیزش رنجیده و احساس کرده نمیتواند به او اعتماد کند، سیارهٔ خود را ترک کرده است.
ماجراجوییهای شازده کوچولو
شازده کوچولو در طول داستان به خلبان از ماجراهایش بر روی اخترکهایی میگوید که تاکنون به آنها سفر کرده است.
شازده کوچولو اول از همه با سلطانی روبهرو شده است که ادعا میکند بر همه چیز از جمله ستارهها حکومت میکند. بااینحال، شازده کوچولو متوجه میشود که اخترکِ این پادشاه بسیار کوچک است و هیچ رعایایی بر روی این سیاره وجود ندارد که پادشاه بتواند به آن حکومت کند. اما این سلطان بسیار خردمند است و در جایی از کتاب به شازده کوچولو میگوید:
« ـ حرف ندارد. باید از هر کسی چیزی را توقع داشت که ازش ساخته باشد. قدرت باید پیش از هرچیز به عقل متکی باشد. اگر تو به ملتت فرمان بدهی که بروند خودشان را بیندازند تو دریا، انقلاب میکنند. حق داریم توقع اطاعت داشته باشیم چون اوامرمان عاقلانه است.»
اما شازده کوچولو حوصلهاش از این سلطان و اخترک سر میرود و آنجا را ترک میکند.
دیگر شخصیتهای کتاب شازده کوچولو
دومین نفری که شازده کوچولو ملاقات میکند مردی خودپسند است که از تشویق و تحسین لذت میبرد. سومین نفر یک میخواره است که میگوید مشروب مینوشد تا فراموش کند که از نوشیدن شرمنده است. چهارمین نفر یک تاجر است که مشغول شمردن ستارههاست تا صاحبِ ستارهها شود و این مایهٔ تعجب شازده کوچولو میشود. او از تاجر میپرسد چطور میتوان صاحب ستارهها شد؟ و تاجر جواب میدهد:
«اگر تو یک جواهر پیدا کنی که مال هیچکس نباشد میشود مال تو. اگر جزیرهیی کشف کنی که مال هیچکس نباشد میشود مال تو. اگر فکری به کلهات بزند که تا آن موقع به سر کسی نزده به اسم خودت ثبتش میکنی و میشود مال تو. من هم ستارهها را برای این صاحب شدهام که پیش از من هیچکس به فکر نیفتاده بود آنها را مالک بشود.»
شازده کوچولو پس از ملاقات این آدمها، به این نتیجه میرسد که همهٔ بزرگترها بسیار عجیب هستند و پس از آن به فانوسبانی میرسد که وقتی شب میرسد فانوسی روی اخترکش روشن میکند و با طلوع خورشید دوباره آن را خاموش میکند. گرچه زمان روشن و خاموش کردن این فانوس تنها یک دقیقه است، اما شازده کوچولو حس میکند فانوسبان از تمام بزرگترها بهتر است چون به چیزی غیر از خودش فکر میکند.
شازده کوچولو در سیارهٔ زمین
سیارهٔ زمین، سیارهٔ هفتم شازده کوچولو است. او در وسط صحرای بزرگ آفریقا فرود میآید و اولین چیزی که با آن روبهرو میشود یک مار است. شازده کوچولو به گشتن بر روی زمین ادامه میدهد و درنهایت به باغی پُر از گلهای سرخ میرسد که همگی مثل گل سرخ روی اخترک خودش هستند، و همین او را وادار میکند که منحصربهفرد بودن گل خود را زیر سؤال ببرد.
سپس او بر روی سیارهٔ زمین با روباهی آشنا میشود که به شازده کوچولو معنای «اهلی کردن» را میآموزد. شازده کوچولو متوجه میشود که گل سرخش او را اهلی کرده است و همین گلش را در جهان منحصربهفرد کرده است حتی اگر از لحاظ ظاهری شبیه تمام گلهای سرخِ دیگر باشد.
«روباه گفت: ـ چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
ـ ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: ـ معلوم است. تو الان واسه من یک پسربچهای مثل صدهزار پسر بچهی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم برای تو یک روباه مثل صدهزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا میکنیم. تو برای من میان همهی عالم موجود یگانهیی میشوی من برای تو.»
تحلیلی بر داستانِ شازده کوچولو
روابط
هم داستانِ خلبان و هم داستانِ شازده کوچولو حولمحور روابط میچرخد. برای خلبان، هدف از نوشتن داستان و کشیدن نقاشیهای مختلف به یاد آوردن رابطهاش با شازده کوچولو است. شازده کوچولو نیز به نوبهٔ خود، داستان سفرش را براساس شخصیتهایی که در طول مسیر با آنها ملاقات کرده، تعریف میکند.
بهخصوص ماجرایی که شازده کوچولو با روباه تجربه میکند، بر اهمیت وقت گذاشتن برای شناخت دیگران تأکید دارد. روباه از اصطلاح «اهلی کردن» استفاده میکند که بر ماهیت تدریجی ایجاد اعتماد تأکید دارد. روباه همچنین به شازده کوچولو کمک میکند تا بفهمد این زمان صرفشده با گل سرخ است که این گل را برای شازده کوچولو از تمام گلهای دیگر متمایز کرده است. قصد نویسنده این است که به خواننده مسئولیتپذیری را بیاموزد و این را نشان بدهد که شما در قبال کسانی که آنها را «اهلی» خود کردهاید یا با آنها دوست شدهاید مسئول هستید و درسِ اصلی خلبان «عواقب» است، او به خواننده میآموزد که روابط بیشترین پیامد را دارند، حتی در یک بیایان با هواپیمایی خراب و آبی محدود.
اکتشاف
دو شخصیت اصلی کتاب یعنی خلبان و شازده کوچولو، هر دو به معنای واقعی کلمه، کاوشگر هستند. در مقایسه با دیگر شخصیتهای کتاب که همگی تنها بر روی اخترک خود زندگی کردهاند، خلبان و شازده کوچولو سفر کردهاند و دیدگاه وسیعتری نسبت به زندگی و جهان پیدا کردهاند.
درحالی که دیگر شخصیتها تنها به خودشان اهمیت میدهند، مینوشند، جمع میبندند یا بر اخترکی خالی حکمرانی میکنند، این دو کاوشگر مشاهده میکنند، گفتوگو میکنند و گوش میدهند و درسهایی را هم خودشان میآموزند و هم به مخاطب یاد میدهند. این دو شخصیت دوست دارند که قدم به خارج از مرزهای امن خود بگذارند و از این طریق در داستان به جلو میروند.
دوران کودکی در مقابل بزرگسالی
نویسنده در این داستان اغلب کودکان را با بزرگسالان مقایسه میکند و بزرگسالان را کسانی میداند که حس تخیل و توانایی دیدن آنچه ضروری است را از دست دادهاند. خلبان در طولِ داستان از تلاشش برای کشیدن مار بوآیی که همهٔ بزرگسالان آن را با کلاه اشتباه میگیرند میگوید تا نشان دهد که بزرگسالان تخیل و توانایی خود برای دیدن حقیقت را از دست دادهاند.
خلبان معتقد است بزرگسالان همه چیز را سطحی میبینند و همین باعث میشود نکات مهمی را از دست بدهند (مثل کشف اخترک ب 612). خلبان بارها در طول داستان از این شکایت میکند که بزرگسالان با سطحی نگری کشف نکات مهم را از دست میدهند؛ که آنها به جای کاوش در حقیقت، در ظواهر و جزئیات سطحی گرفتار میشوند.
خلبان در طول داستان به این نتیجه میرسد که بزرگسالان بیشتر به واقعیات ملموس و علمی زندگی روزمره علاقه دارند و زیبایی و شگفتی را بیهوده میدانند. شازده کوچولو نیز طی ملاقات با شخصیتهای مختلف، به این نتیجه میرسد که بزرگسالان عجیب و غریب هستند و درکی از ارزش واقعی زندگی، دوستی و زیبایی ندارند.
چیزهایی که شاید دربارهٔ داستان شازده کوچولو نمیدانستید
داستان گل رز: شخصیت گل سرخ در رمان سنت اگزوپری احتمالاً بر اساس همسر واقعی خود نویسنده است که او نیز نویسنده و هنرمند بود و خاطراتی از زندگی و رابطهٔ خود با سنت اگزوپری با عنوان «داستان گل سرخ» نوشت. این دست نوشته دو دهه پس از مرگ او در سال 1979 پیدا و منتشر شد.
سقوط در صحرا: در سال 1935 اگزوپری هنگام پرواز با هواپیمای خود در صحرای لیبی سقوط کرد. او بعدها از همین حادثه در ابتدای رمان شازده کوچولو استفاده کرد. اگزوپری این حادثه را با جزئیات بیشتری در خاطراتش با نام «باد، شن و ستارهها» شرح داده است.
در سال 2015 انیمیشنی تحسینبرانگیز به کارگردانی مارک آزبورن و صدا پیشگی جف بریجز، ریچل مک آدامز، ماریون کوتیار، جیمز فرانکو، پل جیاماتی و ریکی جرویز منتشر شد.
بیوگرافی مختصری از آنتوان دو سنت اگزوپری
آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسندهٔ فرانسوی، در 29 ژوئن 1900 در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. او پس از رد شدن در امتحانات نهایی در آکادمی دریایی مقدماتی، در مدرسهٔ هنرهای زیبا ثبتنام کرد تا به مدت 15 ماه در رشتهٔ معماری تحصیل کند اما پس از مدتی از این رشته انصراف داد و به انجام مشاغل عجیبوغریب روی آورد و درنهایت خلبان شد. سنت اگزوپری در طول سالهای خلبانیاش شروع به نوشتن کرد و چندین سال بعد با انتشار اولین رمانش در دنیای ادبیات نامی برای خود بهم زد.
سنت اگزوپری به پرواز ادامه داد و با آغاز جنگ جهانی دوم به نیروی هوایی فرانسه پیوست. بااینحال، پس از سقوط فرانسه، او و همسرش به نیویورک گریختند، جایی که او سرانجام شازده کوچولو را نوشت و تصویرسازی کرد. او این رمان را به دوست خود لئون ورث تقسیم کرد، نویسندهٔ دیگری که پس از تهاجم آلمان تصمیم گرفته بود در فرانسه بماند. شازده کوچولو در سال 1943 برای اولینبار در ایالات متحده منتشر شد اما دولت فرانسه انتشار این کتاب را ممنوع کرد و سنت اگزوپری پس از جنگ زنده نماند تا انتشار این کتاب را در کشور خود ببیند.
او که برای مبارزه در جبهۀ متفقین دوباره به جنگ بازگشته بود، در سال 1944 در یک مأموریت شناسایی بر فراز دریای مدیترانه سقوط کرد. بقایای هواپیمایش تا سال 2004 پیدا نشد. به مدت شصت سال، به نظر میرسید که نویسنده هم مانند شخصیتش شازده کوچولو، ناپدید شده است.
دربارهٔ احمد شاملو؛ مترجم کتاب شازده کوچولو
احمد شاملو (21 آذرماه 1304 – 2 مرداد 1379)، شاعر، نویسنده، مترجم، محقق و روزنامهنگار بود. او با تخلص الف. بامداد و الف.صبح شعر میگفت.
شاملو شعر منثور یا بیوزن را به ادبیات فارسی شناساند و تأثیر بزرگی نیز بر شاعران پس از خود گذاشت. با این که برخی معتقدند شاملو به هیچ زبان خارجی تسلط کافی نداشت و ترجمههایش بازنویسی آثار دیگران بود، اما کتابهای ترجمه شده توسط شاملو هواخواهان بسیار دارد. «شهریار کوچولو» یکی از به یاد ماندنیترین ترجمههای اوست که در چاپهای بعدی نام آن به «شازده کوچولو» تغییر کرد.
خلبانِ داستانِ شازده کوچولو در تمام زندگیاش و حتی قبل از این حادثه و خرابشدن موتور هواپیمایش، همیشه از دستِ بزرگترها ناامید شده بود. اما رویارویی به یادماندنیاش با شازده کوچولو، دیدگاه خلبان را نسبت به بسیاری چیزها تغییر میدهد. این رویارویی باعث میشود او بفهمد که خودش هم کمکم دارد شبیه همان بزرگترهایی میشود که تقریباً یا از هیچ چیزی سر درنمیآورند یا خیلی کم میدانند اما دوست دارند تظاهر کنند که اتفاقا عقل کل هستند!
ملاقات با شازده کوچولو افقهای ذهنی و عاطفی خلبان را گسترش میدهد. اکتشافات خلبان باعث میشود او ذهن بازتری پیدا کند و دنیا را از منظری کودکانهتر ببیند. توانایی شازده کوچولو در تصور یک بَرّه در نقاشی خلبان، مشخصاً با عدم توانایی بزرگسالان در تشخیص چنین مفاهیم ذهنیای در تعارض است و این یعنی شازده کوچولو هنوز معصومیت کودکانهٔ خود را حفظ کرده و به جای اینکه بر روی ظواهر سطحی تمرکز کند، در جزئیات و معنای عمیقتر آنها غوطهور میشود.
خلبان نگران است که مثل دیگر بزرگسالان شده باشد و تصدیق میکند که با بالا رفتن سن خود بخشی از معصومیت خود و در نتیجه بخشی از توانایی خود را برای درک آنچه واقعاً در زندگی مهم است از دست داده.
شما که در دوران بزرگسالی به سر میبرید چقدر از معصومیت خود را از دست دادهاید؟ آیا میتوانید مانند شازده کوچولو به زندگی نگاه کنید؟