بسیاری معتقدند انسانها ذاتاً شرور هستند و از مهربانی عاجز. شاید تعجب کنید اما مردم از زمان دوران باستان هم چنین دیدگاهی نسبت به انسانها داشتند. در میان متکلمان قرون وسطی اعتقادی رایج بود که خداوند بشریت را به خاطر گناهانی که علیه او انجام دادهاند مجازات خواهد کرد. از آن زمان نیز بسیاری از مذهبها این ایده را مطرح کردند که بشر ذاتاً تمایل به شر دارد و تنها مداخلهٔ الهی میتواند آنها را نجات دهد. برخی از افراد هنوز هم چنین عقیدهای دارند.
لوئی فردینان سلین نیز در کتاب سفر به انتهای شب از تکنیک ادبی راوی غیرقابل اعتماد استفاده کرده است تا همین دیدگاهِ انسانگریزانهٔ انسانها را در قالب اول شخص بیان کند. او با روشی بسیار جذاب به خواننده نشان میدهد که بررسی یک مفهوم دشوار با استفاده از تصاویر، کلمات و استعارههای قوی امکانپذیر است. در ادامه با ما همراه شوید تا بیشتر از این رمان پرماجرا و نویسندهاش بدانیم.
اهمیت ادبی رمان سفر به انتهای شب
کتاب سفر به انتهای شب اثر لویی فردینان سلین، پزشک و نویسندهٔ فرانسوی، رمانی مدرنیستی است که اولینبار در سال 1932 به زبان فرانسوی منتشر شد. بسیاری از نویسندگان از تأثیرپذیری از سلین گفتهاند. یک دهه پس از فرو نشستن دود و آتش جنگ جهانی دوم نویسندگان فرانسوی دوباره به اهمیت سلین پی بردند. در سالهای دهۀ 50، آلن روب گریه، او را بزرگترین نویسنده بین دو جنگ و تجربههای خود را در ادبیات مدیون نوشتههای او دانست. میشل بوتور، رولان بارت و لوکله زیو نیز در کنار بسیاری دیگر او را ستودهاند. در میان نویسندگان سایر کشورها نیز بسیاری اهمیت او را در ادبیات جهان و تأثیر او را بر خود و سایرین خاطرنشان ساختهاند. از این میان شاید پرشورترین حامی او هنری میلر باشد که جابهجا از اهمیت او سخن گفته است.
اما انتشارِ این کتابِ طنز، بدبینانه و تاریک در سال 1932، یک شوک فوری به دنیای ادبی فرانسه وارد کرد؛ دنیایی که هنوز از گسستهای اجتماعی و هنری جنگ جهانی اول در امان نبود. سلین برای نوشتن این کتاب بسیار جسورانه زبان کوچه و خیابانِ مردم پاریس، عنصر طنز، اصطلاحات عامیانهٔ فرانسوی و شخصیتی اول شخص را به همراه ناهنجاریهای جنگ، استعمار و صنعتگرایی ترکیب کرد. این رمان که تفسیری درخشان و روشنگر و گرچه تلخ و اغلب انسانگریزانه از شرایط جامعۀ مدرن است، از مرزهای اگزیستانسیالیستهای فرانسوی نیز فراتر رفت و قدم به دنیای نویسندگانی همچون هنری میلر، کورت ونهگات و ویلیام باروز گذاشت.
تحلیلی بر کتاب سفر به انتهای شب
این کتاب اثری نیمه اتوبیوگرافیک است که با محوریت زندگی و سفرهای یک ضدقهرمان بدبین به نام فردینان باردامو پیش میرود. راوی کتاب خاطرات زندگی و حس بیزاریاش از جنگ را در جایجای کتاب بیان میکند. این شخصیت اغلب مورد تمسخر، فریب و حتی حمله قرار میگیرد. نویسنده استدلال میکند که راوی قابل اعتماد نیست چون انسانها را تحقیر میکند و از آنها بیزار است. اما شما بهعنوان خواننده آزاد هستید که با این عقیده مخالفت کنید، با اینحال سلین ادعا میکند که این وضعیت بازتابی از وضعیت اساساً ناقص انسانی است.
برای درک دیدگاه انسانگریزانهٔ راوی، پیشینهٔ تاریخی این رمان را نیز باید مورد بررسی قرار بدهیم. محبوبیت مفاهیم مرتبط با داروینیسم اجتماعی و اصلاحنژادی در دوران بین جنگهای جهانی اول و دوم بسیار افزایش یافته بود. این باورها در نهایت منجر به قتلعام یهودیان بهدست نازیها شد. این دوران تاریخی بسیار بر سلین تأثیر گذاشت. او به اجبار در جنگ جهانی اول شرکت کرده بود و بارها در خط مقدم مجروح شد و درنهایت سلامتیاش را برای همیشه از دست داد و بنابراین این کتاب را تحتتأثیر تجربیاتش در دوران جنگ نوشت.
همچنین میتوان این رمان را یک طنز اجتماعی در نظر گرفت. اتفاقاتی که در داستان رخ میدهند گاهی خارج از کنترل شخصیتها هستند. مثلاً تجربهٔ قهرمان داستان در یکی از مستعمرات فرانسه، با تجربیاتش در طول جنگ جهانی اول کاملاً متفاوت است. شخصیتهایی که از نظرتان «متمدن» بهنظر میرسند، گهگاه به اندازهٔ انسانهایی وحشی «بیتمدن» میشوند. به عبارت دیگر، جهان متمدن در این رمان کاملاً مضحک نشان داده شده است و ظاهراً تنها انسانهای غیرمتمدن با هم خوب کنار میآیند.
تمام تجربیات بد و اتفاقات غمانگیزی که برای شخصیت اصلی رمان رخ میدهد، باعث میشود او هر چه بیشتر احساس انزوا و تنهایی کند. به بیان دیگر، او بشریت را گونهای از حیوانات میبیند که فقط میدانند چطور یکدیگر را بکشند. از سوی دیگر، عشق یک احساس نادر و مرموز در این کتاب است که قابل درک نیست ـ یا حداقل زورش به واقعیتهای جهان و دنیای این کتاب نمیرسد.
خلاصهٔ رمان سفر به انتهای شب
شما در طول کتاب سفر به انتهای شب تجربیات باردامو را از اوایل 20 سالگی تا اواسط 30 سالگیاش میخوانید؛ او یک پزشک ارتش است که تازه از جنگ جهانی اول بازگشته. برایش دشوار است که خود را با جامعهٔ فرانسه سازگار کند، جامعهای که کاملاً با آنچه در طول جنگ به آن عادت کرده بود متفاوت است. شما در این رمان ماجراهای باردامو را در سه قاره میخوانید. رمان زمانی آغاز میشود که باردامو یک دانشجوی جوان پزشکی است و روحیهٔ رزمی که در هفتههای قبل از شروع جنگ در سال 1914 کل کشور را فراگرفته بود، او را نیز درگیر خود میکند و بنابراین او در ارتش ثبتنام میکند و از همینجا سفر باردامو آغاز میشود.
وحشت صحنههای جنگ، برگرفته از تجربیات خود سلین در جبهه است. بدین ترتیب ایدهآلیسم سادهلوحانهٔ اولیهٔ باردامو به سرعت جای خود را به بدبینی میدهد؛ او متوجه میشود مرگخواهی آرزوی تمدن است. حالا باردامو تنها قتلعام میبیند و کشور و میهنپرستی نیز بهنظرش یک دروغ مضحک و مرگبار میرسد. باردامو خود نیز قربانی جنگ میشود. او مجروح شده و در معرض توهمات و حملههای عصبی قرار میگیرد، هرچند از جنگ جان سالم بدر میبرد اما در بیمارستانها در رفتوآمد است و همیشه ترسی او را احاطه کرده؛ چون نمیداند که آیا همانجا باقی میماند یا مجبور میشود به میدان جنگ برگردد یا او را بهعنوان یک ترسو اعدام خواهند کرد.
سرانجام باردامو که از ارتش فرانسه خارج شده، مقامی کوچک و خُرد در ادارهٔ پست دورافتادهای در منطقهٔ فرانسوی - آفریقایی برعهده میگیرد. او به زودی متوجه میشود که وحشت و جنونهای سیستم استعماری با آنچه در جبهه تحمل کرده برابری میکند. با اینوجود در این مکان دور از انتظار او با افسر فداکار زمان جنگ روبهرو میشود که دوباره قصد دارد برای ورود به آن جهنم ثبتنام کند تا خواهرزادهٔ فلجش بتواند به تحصیل بپردازد.
باردامو تصمیم میگیرد از دل جنگلهای آفریقا از جنگهای اروپاییان فرار کند و به آمریکا برود؛ سرزمین موعود قرن بیستم. اما این یک وعدهٔ دروغین است. باردامو ابتدا در نیویورک و بعداً در دیترویت، جایی که در خط مونتاژ فورد کار میکند با واقعیتی تلخ روبهرو میشود. آمریکا کارناوالی بیمزه از ساختمانهای سرگیجهآور و سرطان تبلیغات بیهیجان است. او به این نتیجه میرسد که این آمریکاییها همیشه در حرکت و عجله هستند. او از خود میپرسد: «چه چیزی این همه آدم خونخوار را میترساند؟ و با تعجب اضافه میکند: «حتماً بامبولی را که همهٔ این اراذل را میترساند و لابد جایی در انتهای شب مخفی شده، پیدا میکنی. شاید به همین دلیل باشد که خودشان به آخر شب نمیروند!»
در آخرین بخشهای رمان باردامو تحصیلات خود را به پایان رسانده و به بهترین شکل ممکن در حومههای فقیرنشین و کارگری پاریس به طبابت میپردازد. او که حالا بیستسال پیرتر شده، بیشتر از اینکه خشمگین باشد بیخیال شده است و میداند دیگر نه میتواند از زندگی فرار کند و نه از خودش. در مواجهه با بیتفاوتی کامل سازمان پزشکی، او نمیتواند جلوی مرگ یک جوان بیگناه بر اثر حصبه را بگیرد یا یک زن جوان را از دست خونریزی و مرگ بر اثر سقط جنین نجات دهد آن هم زمانی که خانوادهاش بهخاطر حفظ آبرویشان حاضر نمیشوند دختر را به بیمارستان برسانند. او حالا میداند هیچ راه فراری از زندگی جز مرگ وجود ندارد.
4,500,000
بریدههایی از کتاب سفر به انتهای شب:
«چه چیزها که اتفاق نمیافتد. اواخر همان ماه اوت، من هم به نوبه خودم سرجوخه شدم. بیشتر وقتها مرا همراه پنج سرباز برای ارتباط و کسب تکلیف پیش تیمسار دزانتره میفرستادند. این فرمانده آدم ریزه و ساکتی بود و در نظر اول نه سختگیر بود و نه قهرمان. اما در هر حال، بهتر بود که احتیاط را رعایت کنیم... جناب ایشان بیشتر از همه به رفاه خودشان علاقه داشتند. مدام در فکر راحتی و آسایش خودش بود و بس، و هر چند که بیشتر از یک ماه تمام در حال عقبنشینی بودیم، ولی اگر مثلاً گماشتهاش از همان لحظه اول رسیدن به یک اطراقگاه، یا در هر اردوگاه تازه، تخت تمیز و آشپزخانه کاملاً باب روزی برایش پیدا نمیکرد، آسمان را به زمین میآورد. برای سرگرد فرمانده ستاد، این مسئله راحتی و آسایش دردسر عظمایی بود. به خاطر راست و ریست کردن تمیسار دزانتره عزا میگرفت. مخصوصا که خودش صفرایی بود، احیانا ورم معده داشت و دچار نفخ میشد. ابدا میلی به غذا نداشت، اما به هر حال، میبایست تخممرغ آبپزش را تیمسار بخورد و در همین فرصت هم دلداریهایش را بشنود. آدم یا نظامی هست یا نیست. ولی با وجود این، دلم یک ذره هم برایش نمیسوخت، چونکه در بیشرفی دست همه افسرها را از پشت بسته بود.»
«برای اینکه آدم محترمی باشی و دیگران مراعات را بکنند، میبایست فورا با غیرنظامیها ایاغ بشوی، چون با بالاگرفتن کار جنگ، آنها هم در پشت جبهه خبیثتر میشدند. وقتی به پاریس برگشتم این قضیه بلافاصله دستگیرم شد. زنها انگار نشادر استعمال کرده بودند و پیرمردها هم سر تا پا دهن بودند. هیچ جا از دست انگشتها در امان نبود، نه تن و بدن آدم، نه جیبهای آدم. پشت جبهه به سرعت افتخارات را به خودش میبست و یاد گرفته بود چطور با شهامت و بیآنکه خم به ابرو بیاورد، پرچمدار این افتخار باشد. مادرها، همه داغدیده و پرستار، دیگر سربندهای بلندشان یا مدارکی را که وزارت جنگ هول هولکی بهاشان داده بود، از خودشان جدا نمیکردند. موقع برگزاری مراسم تدفین هم اوضاع به همین منوال است. آدم غصهدار است، ولی در عین حال به ارث و میراث هم فکر میکند، یا به تعطیلات نزدیک، به بیوه ملوس که میگویند خوش برخورد هم هست، و از طرف دیگری به زندگی خود، و شاید هم به هرگز نمردن... که میداند؟»
دربارهٔ لوئی فردینان سلین؛ نویسندهٔ فرانسوی
لویی فردینان آگوست دتوش که بیشتر او را با نام مستعارش «لوئی فردینان سلین» میشناسند، رماننویس، پزشک و منتقد فرانسوی است که در سال 1894 به دنیا آمد و در سال 1961 درگذشت. او در سال 1932 برندهٔ جایزهٔ ادبی فرانسوی تئوفراست رنودو برای رمان «سفر به انتهای شب» شد اما به دلیل توصیفات بدبینانهاش از وضعیت انسان و سبک نوشتنش بر اساس گفتار طبقهٔ کارگر، منتقدان برای اهدای این جایزه به او دچار اختلاف شدند. سلین در رمانهای بعدیاش مانند «مرگ قسطی» یا «قصر به قصر» سبک ادبی بدیع و متمایزی را بهکار برد.
سلین از سال 1937 مجموعهای از آثار جدالبرانگیز یهودیستیزانه نوشت که در آنها از اتحاد نظامی با آلمان نازی حمایت میکرد. او در طول اشغال فرانسه به دست آلمانیها به حمایت علنی از دیدگاههای یهودیستیزانهاش ادامه داد و پس از آنکه نرماندی در سال 1944 سقوط کرد به آلمان و سپس به دانمارک گریخت و تا آخر عمرش در تبعید زندگی کرد. دادگاهی در فرانسه در سال 1951 او را به همکاری با نیروهای متفقین محکوم کرد اما بلافاصله پس از آن دادگاه نظامی او را مورد عفو قرار داد. او به فرانسه بازگشت و در آنجا کار خود را به عنوان پزشک و نویسنده از سر گرفت. سلین را یکی از بزرگترین رماننویسهای قرن بیستم میدانند اما به دلیل یهودستیزی و فعالیتهایش در طول جنگ جهانی دوم، تبدیل به چهرهای بحثبرانگیز در فرانسه شد.
سلین در سالهای پایانی عمرش طی مصاحبهای گفت که خود را گناهکار نمیداند، ضد یهود نیست بلکه قربانی خصومتهای گروهی و سیاسی شده است. به هرحال، چنانکه خود او میگوید با دو رمان سفر به انتهای شب و مرگ قسطی همۀ حرفهایش را زده است و این دو رمان پیش از آغاز مقالههای جنجالی او و دوران پرتناقض زندگیاش نوشته شدهاند.
شما ممکن است پس از خواندن این رمان به نتیجههای متفاوتی از آن برسید. شاید فکر کنید این کتاب نقدی بر پیامدهای غیرانسانی جنگ و آموزش نظامی است چون قهرمان داستان بر اثر جنگ دچار آسیبهای جسمی و روحی میشود و همین او را تبدیل به فردی انسانگریز میکند. یا شاید هم فکر کنید این قهرمان دیگر زیادی بدبین است و نیاز دارد کمی خوشبینی به زندگیاش اضافه کند.
آیا این کتاب را خواندهاید و خواندن آن را به دیگران هم توصیه میکنید؟ برداشت شما از این رمان چه بود؟ نظرتان را با ما در میان بگذارید.