گاهی ما در شرایط بسیار بحرانی قرار میگیریم، شرایطی که با خود فکر میکنیم احتمالاً هیچگاه از آن جان سالم بدر نخواهیم برد. اما در دوران حکومت هیتلر و برپایی اردوگاههای کار اجباری، کسانی بودند که نشان دادند میتوان از چنین شرایط اسفناکی نیز زنده خارج شد. ویکتور فرانکلِ روانپزشک، یکی از این افراد بود.
در سپتامبر 1942، ویکتور فرانکل که در آن زمان، یک روانپزشک جوان بود، خود را بیرون اردوگاه کار اجباری نازیها دید. او در صف ایستاده بود و در آن زمان، هیچکس از میزان جنایات رژیم نازی اطلاعی نداشت. زندانیان در ابتدا فکر میکردند وارد یک اردوگاه موقت شدهاند اما پس از مدتی کوتاه، با وضعیت وحشتناکی مواجه میشدند. وسایل شخصی آنها را میگرفتند، سرهایشان را میتراشیدند و بازوهایشان را با شماره سریالی خالکوبی میکردند و در این وضعیت زندگی قبلیشان بسیار بیربط و دور بهنظر میرسید.
اردوگاههای کار اجباری پُر از گرسنگی، شکنجه، رنج و مرگ بود اما فرانکل، این روانپزشک جوان، بهرغم وضعیت وحشتناک و ناامیدانهای که در آن گرفتار شده بودند، نهتنها توانست معنا را در پسِ رنج بیابد بلکه شاهد بود که چطور برخی از مردان توانستند با یافتن معنا از آن شرایط اسفبار جان سالم بدر ببرند. او بهعنوان یک روانشناس به زندانیان کمک کرد تا معنا را بیابند و جلوی خودکشی بسیاری را گرفت. این داستانی است که شما در کتاب انسان در جستجوی معنا میخوانید. ویکتور فرانکل در این کتاب برای شما از زندگیاش بهعنوان یک زندانی معمولی در طول هولوکاست میگوید و تحلیل وجودی خود را نیز به ماجرا افزوده است.
معرفی کتاب انسان در جستجوی معنا
ویکتور فرانکل که در آن زمان یک روانپزشک جوان بود میدانست که نازیها، یهودیانی مانند او را زندانی میکنند بنابراین ویزای آمریکایش را گرفت اما بعد نظرش تغییر کرد. او تصمیم گرفت در اتریش بماند و مراقب والدین سالخوردهاش باشد. گرچه بعداً فرانکل و خانوادهاش دستگیر شدند و او همسرش را نیز در همین جریانات از دست داد اما چند سال بعد، فرانکل پدرش را زمانی پیدا کرد که در یکی از اردوگاههای کار اجباری در حال مرگ بود. او کنار پدرش ماند و توانست مقداری مرفین برای کاهش درد او پیدا کند و روزهای پایانی زندگیاش را راحتتر کند. اما بهخاطر همین تصمیم بود که فرانکل دستگیر شد و در قطاری مملو از مردم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.
و بدینترتیب، ویکتور فرانکل خود را در دلِ یکی از وحشتناکترین تجربیات تاریخ بشر یافت. بااینحال، تمام این ماجرا او را از نوشتن تجربیاتش و ایجاد نوع جدیدی از درمان به نام «لوگوتراپی یا معنادرمانی» باز نداشت. کتاب انسان در جستجوی معنا کاوشِ فرانکل در مورد چگونگی یافتن معنا در غیرمعمولترین مکانها و یا حتی در وحشتناکترین مکانهاست. آیا جایی وحشتناکتر از اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی سراغ دارید؟ فرانکل بهعنوان بازماندهٔ هولوکاست در این کتاب درسهایی را که آموخت با دیگران به اشتراک گذاشت و توضیح داد که چطور تجربیاتش، درک او از معنا را شکل داد.
گوردون آلپورت، روانشناس آمریکایی و یکی از اولین نظریهپردازان شخصیت، مقدمهای برای کتاب انسان در جستجوی معنا نوشت و آن را به عنوان روایتی دراماتیک که توانسته «مهمترین جنبش روانشناختی عصر ما» را رقم بزند، ستود.
1,350,000
تحلیلی بر کتاب انسان در جستجوی معنا
تفکر متعارف در مورد معنای زندگی، این است که ما هدفی برای زندگی خود پیدا کنیم و مادامالعمر برای رسیدن به آن تلاش کنیم و این تغییرناپذیر است. مثلاً اگر کسی به موسیقی علاقه دارد، فرض بر این است که هر روز تمرین کند، درس بخواند و یک موسیقیدان شود. این امر در همهٔ زمینههای دیگر نیز صدق میکند. اما تصور فرانکل از معنا کاملاً متفاوت است. فرانکل به جای پایبندی به یک معنای عینی، استدلال میکند که معنا نهتنها ذهنی نیست، بلکه دائماً در حال تغییر است. او در کتاب انسان در جستجوی معنا نشان میدهد که شما باید تشخیص بدهید که در هر لحظه چه چیزی برایتان معنا دارد.
دو موضوع مهمی نیز که در کتاب انسان در جستجوی معنا مطرح شده به شرح زیر است:
لوگوتراپی
تقریباً میتوان گفت که انسان در جستجوی معنا بهطور کامل در مورد معنادرمانی فرانکل است. لوگوتراپی یا معنادرمانی، یک مکتب روانشناسی است که حول محور کمک به افراد برای یافتن معنا در زندگی میچرخد. این مفهوم همچنین پس از مشارکتهای قبلی کسانی چون زیگموند فروید و آدلر بهعنوان «مکتب سوم رواندرمانی وین» شناخته شد اما برخلاف فروید و آدلر، فرانکل معتقد بود که جستجوی معنای وجودی، نیروی محرک اصلی در زندگی یک فرد است.
بدینترتیب فرانکل استدلال کرد که ما به درمانی نیاز داریم که بر اگزیستانسیالیسم تمرکز دارد، در درجهٔ اول بهخاطر اینکه وقتی معنا برایمان کاملاً ناشناخته باشد، بهشدت رنج میبریم. فرانکل از این حالت بهعنوان سرخوردگی وجودی یاد میکند ـ نوعی اضطراب که باعث ناراحتی ذهنی ما میشود. به گفتهٔ فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا، این حالت باعث ناامیدی وجودی میشود، که حالتی از افسردگی است که در آن معنای زندگی را بهطور کلی زیر سؤال میبریم. پشتیبان این نظریهٔ فرانکل، تجربیاتش در اردوگاههای کار اجباری است و تأکید دارد که چقدر انسانهایی را دیده که بدون معنا، بهخاطر یافتن دلیلی برای زندهماندن در رنج هستند.
هدف فرانکل از توسعهٔ لوگوتراپی، بسط ایدههای روانکاوی و فردگرایانهای بود که فروید و آدلر مطرح کرده بودند. فرانکل متوجه شد که یک نیروی مرکزی وجود دارد که همهٔ ما را به حرکت در میآورد اما هیچیک از روانشناسان قبلاً به آن اشاره نکردهاند. از زمان انتشار این کتاب، لوگوتراپی به هزاران نفر کمک کرده است تا بر اشکال مختلف رنج روانی غلبه کنند. مکتب فکری فرانکل درنهایت به پایهگذاری درمان شناختی-رفتاری (CBT) کمک کرد که امروزه هنوز هم روانشناسان زیادی از آن بهره میبرند.
اهمیت معنایابی
فرانکل در طول سه سال اسارت دریافت که سه راه وجود دارد که از طریق آن میتوان به زندگی معنا داد: کار، عشق یا رنج. او این مفهوم را «معنایابی» نامید. درواقع او در آن دوران با فکرکردن به کاری که پس از آزادی میخواست انجام دهد، در خیالپردازیهای مربوط به انتشار کتابش، توسعهٔ نظریههایش در رابطه با معنادرمانی و کمک بیشتر به حوزهٔ روانشناسی غرق میشد و یکی از دلایل زندهماندن و دوام آوردنش نیز همین بود. مثلاً هنگامی که فرانکل برای اولینبار به آشویتس رسید، نسخهٔ خطی کتابش را از او گرفتند. او اغلب ظاهر دستنوشته را تجسم میکرد و بارها و بارها آن را در ذهنش مینوشت. این تنها راهی بود که در آن با وجود شرایطش معنایی پیدا کرد.
یکی از دلخراشترین نمونههایی که فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا به آن اشاره میکند، اهمیت همسرش است. فرانکل وقتی به کمپ رسید از همسرش جدا شد. او نمیدانست همسرش کجاست یا او را چهوقت خواهد دید. فکر پیوستن به همسرش مدام ذهن او را به خود مشغول میکرد. در لحظاتی قسم میخورد که حضور او را کنار خودش حس میکرد. مدتی طول کشید تا متوجه شد همسرش در آشویتس مُرده است و با اینحال باز هم از خود استقامت نشان داد.
بنابراین فرآیند فکری فرانکل به او در معنایابی کمک کرد تا بتواند از سختیهای زندگی روزمره در اردوگاههای آشویتس و داخائو عبور کند. او بهجای فکرکردن به زندگیای که پشت سر گذاشت، روی یافتن معنا در هر لحظه تمرکز کرد. فرانکل در این کتاب درواقع به شما نشان میدهد که چطور زمان را با تفکر در مورد آنچه برایش معنا داشت سپری کرد.
بریدههایی از کتاب انسان در جستجوی معنا
«کسانی که چنین روزهایی را تجربه نکرده باشند، به سختی میتوانند تعارض جانفرسای اراده و رنج روحی مردی را درک کنند که از گرسنگی در حال مرگ است. آنها هرگز احساس انسانی را درک نخواهند کرد که در گودالی ایستاده و انتظار صدای سوتی را میکشد که تنها زمان استراحت، یعنی ساعت نه و نیم تا ده صبح، را اعلام نماید. در این هنگام و تا وقتی که نان وجود داشت و نان جیرهبندی را میدادند اسیر مُدام از سرکارگر، البته اگر وی آدم رئوفی بود، ساعت را میپرسید و با پایان یافتن زمان انتظار و دریافت سهمیه خود، با دلگرمی تکهٔ نان را در جیب پالتو خود جای داده و آنگاه ابتدا آن را با انگشتان یخزدهاش لمس میکرد و بعد تکهٔ کوچکی از آن را میکند و به دهان میگذاشت و سرانجام با آخرین ارادهای که در او باقی مانده بود، آن را دوباره در جیب جای میداد، چون با خود عهد بسته بود که تا غروب آن را نگه دارد.
ما در مورد روشهای مختلف خوردن نان، به صورت یک باره و یا ذرّه ذرّه، مدتها بحث میکردیم. در این خصوص دو نوع طرز تفکر وجود داشت: یکی خوردن جیرهٔ نان در همان لحظه اوّل بود که این کار دو حسن داشت، اوّل آنکه اقلاً روزی یکبار هم که شده، درد گرسنگی برای مدتی ساکت میماند و علاوه بر آن، وقتی نان را میخوردیم نه گم میشد و نه دیگر نانی بود که کسی آن را بدزدد. برخی دیگر هم این عقیده را داشتند که این قطعه نان را باید اندک اندک و به تدریج خورد. من به این گروه پیوستم.»
«وقتی در اردوگاه اسیرانی را دیدم که رفتارشان، رنجهایشان و مرگشان شاهدی بود بر این که همه چیز را میتوان از انسان گرفت، جز این آزادی آخرین را. مشاهده میکردم که این زندانیان بنا به گفتهٔ داستایفسکی ارزش رنجهایشان را دارا هستند. نوع پذیرش آنان از رنج و تحملشان در برابر آن حاکی از یک پیروزی درونی بکر بود و همین آزادی روحی بود که کسی توان گرفتن آن را از ما نداشت و زندگی را معنادار و هدفمند میساخت.
زندگی فعال فرصتی برای دستیابی به ارزش ها در کارهای خلاقانه است و زندگی انفعالی نیز فرصتی برای به دست آوردن کمالات در تجربهٔ زیباییها، هنر و طبیعت را فراهم میآورد، امّا آن زندگیای که نه فعال است و نه انفعالی نیز امکان دست یابی به معیارهای انگشت شمار اخلاقی را فراهم میآورد. برای مثال: در گرایش انسان به وجود و حضور خویش، وجودی که با ارزشهای بیرونی محدود شده است، زندانی از هر دو زندگی خلاقانه و تفریحی محروم بود. اما تنها خلاقیت و لذتجویی به زندگی معنا نمیبخشد. اگر اصلاً زندگی دارای معنایی باشد، پس باید در رنج کشیدن نیز معنایی نهفته باشد. رنج چون مرگ و سرنوشت، بخش جداییناپذیر زندگی است و در واقع بدون مرگ و رنج زندگی کامل نمیشود.»
دربارۀ ویکتور فرانکل: نویسنده و روانشناس
ویکتور فرانکل در 26 مارس 1905 به دنیا آمد و در 2 سپتامبر 1997 درگذشت. او نویسندۀ کتاب مشهور انسان در جستجوی معنا است. این کتاب که تجربیات شخصی خود نویسنده است، شرح وقایع و گواهی بر وجود هولوکاست است که نازیها تلاش کردند مدارک آن را از بین ببرند. فرانکل بهعنوان بنیانگذار معنادرمانی یا لوگو تراپی - که نوعی مشاورۀ وجودی است - شناخته میشود.
لوگو تراپی که گاهی از آن بهعنوان روانشناسی فرانکلی هم یاد میشود، پس از مکتب روانکاوی زیگموند فروید و مکتب روانشناسی فردی آلفرد آدلر، مکتب سوم وین نامیده میشود. وین، پایتخت اتریش، زادگاه بسیاری از دیدگاههای رواندرمانی دنیای مدرن غرب است. برخلاف بسیاری از اگزیستانسیالیستهای اروپایی، فرانکل بدبین نبود و درست همانطور که آدلر مکتب روان کاوری فروید را بهخاطر تعارضات دیدگاه نظری متفاوتی ترک کرد، فرانکل «اصل لذت» فروید و «اراده قدرت» آدلر را بهعنوان انگیزۀ اصلی زندگی رد کرد و در عوض استدلال کرد که «معنا طلبی» انگیزۀ اصلی انسان است.
ویکتور فرانکل و لوگو تراپی
انجمن پزشکی آمریکا، انجمن روانپزشکی آمریکا و انجمن روانشناسی آمریکا، لوگو تراپی فرانکل را رسماً بهعنوان مکتبی علمی مبتنی بر رواندرمانی به رسمیت شناختند. انجمن مشاوره انسانگرایانه که بخشی از انجمن مشاوره آمریکاست، صراحتاً فرانکل را پیشگامی معرفی میکند که در توسعهٔ مشاوره انسانگرایانه مؤثر بوده است. وی در ابتدا قصد داشت که انسان در جستجوی معنا را بهصورت ناشناس منتشر کند و تنها بعد از اصرار زیاد دوستانش اجازه داد تا نامش روی کتاب چاپ شود و توضیحی دربارۀ لوگو تراپی اضافه کرد.
گوردون آلپورت از دانشگاه هاروارد (روانشناسی برجسته که امروزه بهعنوان یکی از بنیانگذاران روانشناسی شخصیت شناخته میشود) خاطرنشان کرد که فرانکل، برخلاف بسیاری از اگزیستانسیالیستهای اروپایی، بدبین نبود بلکه بهعنوان فردی که رنج بسیار زیادی را تجربه کرده بود، دیدگاهی بسیار امیدوارکننده از ظرفیت افراد برای فراتر رفتن از مشکلات و معضلات خود داشت.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، فرانکل در بیمارستان پولیکلینیک در وین بهعنوان رئیس بخش اعصاب استخدام شد. در این مدت، وی مدرک دکترای (دوم) فلسفه را از دانشگاه وین گرفت. پایاننامه او بررسی رابطه روانشناسی و دین بود. در آن، فرانکل استفاده از گفتگوی سقراطی (گفتمان خودیابی) را با مراجعان تشویق کرد تا به آنها کمک کند تا با ناخودآگاه ذهنی (روحانی) خود تعامل داشته باشند. این پایاننامه در نهایت بهصورت کتابی در سال 1948 به زبان آلمانی منتشر شد و نسخۀ انگلیسیزبان آن در سال 1975 با عنوان خدای ناخودآگاه: رواندرمانی و الهیات منتشر شد.
انسان در جستجوی معنا لحنی صمیمی و ساده دارد و به دور از اصطلاحات پیچیده و کلمات سخت روانشناسی است. این کتاب بر روی اندیشه و سبک زندگی شما تأثیر مثبت بسیار زیادی میگذارد و بسیاری این کتاب را اثری تکرارنشدنی دانستهاند. خواندن این کتاب برای هرکسی که معنای زندگیاش را گمکرده و خیال میکند که پایان زندگیاش فرارسیده و ناامیدی گریبانش را گرفته است توصیه میشود. انسان در جستجوی معنا، کتابی است که اگر با توجه و مستمر خوانده شود بهاحتمال زیاد میتواند راه حلی برای احساس افسردگی خوانندگان باشد.
انسان در جستجوی معنا دریچهای جدید از معنا و خرد را به زندگی شما باز میکند و امید به زندگی را در وجودتان افزایش میدهد. این کتاب ارزشمند را باید چندین و چند بار مطالعه کرد تا بتوان ارزش واقعی آن را دریافت و تمام نکات ارزشمندش را آموخت.
شاید امروزه موقعیتهای مختلف زندگی ما مشابه فرانکل نباشد، اما میتوان با معنادرمانی و استفاده از تجربیات فرانکل راحتتر بر سختیهای زندگی غلبه کرد. نظر شما در مورد معنادرمانی چیست؟ آیا بهنظر شما میتوان به کمک این کتاب معنایی برای زندگی یافت؟