آرتور شوپنهاور فیلسوفی است که بر نوابغ و متفکران نسلهای پس از خود همچون نیچه، فروید، وینگنشتاین، واگنر و توماس مان عمیقترین تأثیر را بر جای نهاد و این امر در درجهٔ اول مربوط به دیدگاههای اصیل اوست. اما شوپنهاور را یکی از فیلسوفان بدبین تاریخ میدانند. او در آثارش امکان سعادت انسان را نفی میکند و جهان را محنتکدهای میداند که در آن شر بر خیر غلبه کرده است.
او معتقد بود که زندگی انسان عادی وضعیتی اسفناک دارد که میان دو قطب نوسان میکند و با این وصف، این سؤال مطرح میشود که چرا شوپنهاور به نگارش مقالهای دست زد که راهنمایی برای زندگی سعاتمند بشر بود؟ در ادامه با ما همراه شوید تا بیشتر با کتاب درباب حکمت زندگی و فیلسوفِ مشهور آرتور شوپنهاور آشنا شویم.
کتاب در باب حکمت زندگی در اصل یک مقالهٔ فلسفی از آرتور شوپنهاور بود. این مقاله یکی از شش مقالهای است که در بخش اول کتاب او با نام «متعلقات و ملحقات» در سال 1851 منتشر شد. درباب حکمت زندگی در ابتدا قرار بود ضمیمهای بر فلسفهٔ شوپنهاور باشد که در آن برخلاف عقاید همیشگیاش، به ماهیت خوشبختی و سعادت انسان میپردازد و سعی میکند بفهمد چگونه باید زندگی را پیش بُرد تا بتوان به بیشترین میزان لذت و موفقیت رسید.
برخی از مخالفان شوپنهاور معتقدند که دیدگاه بدبینانهٔ او چندان عمیق نبوده بلکه بیشتر نمایشی است. اما به گفتهٔ خود شوپنهاور، او در جوانی مانند بودا سخت تحتتأثیر سیهروزی انسانها و زندگی فلاکتبار آنها قرار گرفته است و این تأثیر به محور اندیشهٔ او تبدیل شده است. شباهت افکار شوپنهاور به آموزشهای بودا هم از حیث بود و نمود جهان، هم از بابت همدردی با همهٔ موجودات آشکار است. اما خودِ شوپنهاور مینویسد:
«برای اینکه بتوانم طرحی برای زندگی سعادتمند تنظیم کنم، ناچار بودم از مواضع برتر، یعنی مواضع مابعدالطبیعی – اخلاقی، که حاصل واقعی فلسفۀ من است چشمپوشی کنم... بنابراین ارزش این ملاحظات نیز مشروط است، زیرا لفظ فلسفهٔ سعادت، خود حُسن تعبیر است.»
بنابراین شوپنهاور در کتاب درباب حکمت زندگی، به بررسی امکانات و دورنمای سعادت پرداخته است و تناقضی واقعی در کار نیست. او اعتقادات بدبینانهٔ خود را حتی در این کتاب نیز پنهان نکرده است، بلکه کوشیده است به انسانهای عادی بفهماند که آن سعادت کاذبی که اکثر آدمیان به دنبال آن هستند، بیارزش است و بهتر آن است که از لذّات پوچ و گذرا چشمپوشی کرد. پس فلسفهٔ سعادت شوپنهاور، سرچشمههای سعادت مثبت را مدنظر ندارد، بلکه به دفع شرّ میپردازد.
معرفی کتاب درباب حکمت زندگی
تا اواسط دهۀ پنجاه قرن نوزدهم یعنی حدود سی سال پیش از انتشار کتاب جهان همچون اراده و تصور که اساس تفکر شوپنهاور در آن بیان شده است، توجه چندانی به آثار او معطوف نبود. یکی از علتهای شهرت دیررس شوپنهاور این است که برخلاف فیلسوفان همعصر خود، نمایندهٔ فکری جبهۀ اجتماعی خاصی نبوده، به اصالت فرد اعتقاد داشته و به جنبشهای اجتماعی عصر خود بیاعتنا بوده است. درباب حکمت زندگی آخرین و معروفترین اثر آرتور شوپنهاور است که در سال 1851 با عنوان «سخنان گزین درباب حکمت زندگی» منتشر شد.
آرتور شوپنهاور در این کتاب برای توضیح و تأیید افکار خود در خصوص حکمت عملی و دستیابی به سعادت، بعضی از سخنان خرمندان جهان همچون هومر، ارسطو، سنکا، روشفوکو، ولتر، گوته و سعدی را ذکر کرده و بهعلاوه برگزیدهای از امثال و حَکَم تمدنهای بزرگ اروپا و آسیا و همچنین گفتههایی از کتاب عهد قدیم و اوپانیشادها را نیز در این کتاب نقل کرده است و خود نیز با سخنانی بدیع بر این گنجینه افزوده است.
او در این کتاب اصطلاح حکمت زندگی را کاملاً به معنای ذاتی و متداول آن به کار برده است، یعنی به معنای این هنر که زندگی را بهگونهای سامان دهیم که در حدامکان دلپذیر و همراه با سعادت بگذرد، هنری که آموزهٔ آن را میتوان فلسفهٔ سعادت نیز نامید. پس این فلسفه راهنمایی است که ما را به زندگی سعادتمند هدایت میکند.
رسیدن به خوشبختی و شادی از نظر شوپنهاور
آرتور شوپنهاور در کتاب درباب حکمت زندگی عمیقاً بر مؤلفههای اساسیای که خوشبختی انسان را رقم میزنند، تمرکز کرده است. در قلب تفکرات فلسفی او این سؤال نهفته است که واقعاً چه چیزی یک زندگی شاد را رقم میزند؟ شوپنهاور با کمک جنبههای عینی و ذهنی، درک متفاوتی از شادی ارائه کرده است. جنبههای عینی را شرایط بیرونی مانند ثروت و موقعیت اجتماعی میداند و معتقد است جنبههای ذهنی ریشه در عوامل درونی مانند خلقوخوی شخصی و سلامت دارند. او معتقد است که تعادل و هماهنگی بین این دو جنبه، بسیار برای یک زندگی رضایتبخش مهم است.
سپس در ادامهٔ این بخش منظور خود را بیشتر توضیح میدهد و تأکید میکند که خلقوخوی شخصی نقشی اساسی در تعیین خوشبختی فرد دارد. او استدلال میکند فردی که طبیعتاً روحیهٔ شاد و خوشبینانهای دارد، بدون در نظرگرفتن شرایط بیرونی، احتمالاً زندگی شادتر و مثبتتری خواهد داشت. و برعکس، برای شخصی که خلقوخوی مالیخولیایی دارد رسیدن به شادی واقعی بسیار دشوار است حتی اگر همهٔ شرایط بیرونی مساعد باشد. این امر تأثیر ساختار روانی ذاتی یک فرد را بر احساس کلی و رفاه آنها برجسته میکند.
سلامتی نیز از نظر شوپنهاور سنگبنای دیگری در چارچوب شادی است. او معتقد است که سلامتی برای لذتبردن از زندگی امری اساسی است چون بهطور مستقیم بر وضعیت جسمی و روانی افراد تأثیر میگذارد. بدون سلامتی، حتی لذتبخشترین تجربیات و موفقیتها نیز تحتالشعاع ناراحتیها یا بیماریهای جسمانی قرار میگیرند. بنابراین حفظ و اولویتدادن به سلامتی برای رسیدن به شادی بسیار ضروری است. در ادامه او توضیح میدهد که شرایط گرچه کمتر از مزاج و سلامتی، اما نقش مهمی در زندگی فرد ایفا میکنند. شوپنهاور تصدیق میکند که شرایط بیرونی مطلوب ـ مانند درآمد پایدار، محیط زندگی راحت و روابط اجتماعی مثبت ـ به شادی فرد کمک میکنند.
با اینحال او نسبت به بهادادن بیشازحد به این جنبههای زندگی هشدار میدهد چون آنها اغلب گذرا و در معرض تغییر هستند. درعوض او پیشنهاد میکند که انسان تمرکزش را بر پرورش منابع درونی و انعطافپذیر بگذارد. در اصل شوپنهاور معتقد است که شادی عمیقاً به ترکیبی از عوامل درونی و بیرونی و خارجی متصل است و با درک و هماهنگکردن این عناصر، افراد میتوانند پیچیدگیهای زندگی را با سهولت بیشتری پشتسر بگذارند و به احساس عمیقتری از شادی دست یابند.
ثروت و اهمیت نسبی آن از نظر شوپنهاور
دیدگاه شوپنهاور در مورد ثروت و نقش آن در زندگی بسیار ظریف و عمیق است. او در کتاب درباب حکمت زندگی ادعا میکند درحالیکه امنیت مالی امر غیرقابل انکار و مهمی است، اما نباید بهعنوان منبع نهایی شادی در نظر گرفته شود. او معتقد است که در اهمیت ثروت اغلب اغراق شده است؛ بهویژه در جوامعی که برای موفقیت مادی ارزش زیادی قائل شده باشند. شوپنهاور در چارچوب فلسفی خود به جای انباشت داراییها بر کیفیت تجارت و روابط تأکید بیشتری دارد. او استدلال میکند که ثروت بهخودیخود، خوشبختی را تضمین نمیکند و درعوض، استفادهٔ عاقلانه از منابع است که منجر به یک زندگی رضایتبخش میشود.
در ادامه شوپنهاور سلسله مراتبی از عوامل زندگی را معرفی میکند و ثروت را بهطور قابلتوجهی پایینتر از جنبههایی مانند سلامتی، خلقوخوی شخصی و فعالیتهای ذهنی قرار میدهد. شوپنهاور همچنین در این کتاب مفهوم مینیمالیسم (سادهگرایی) را در مقابل متریالیسم (مادهگرایی) قرار میدهد. او توضیح میدهد که از نظرش متریالیسم اغلب افراد را به مسیری از میل سیریناپذیر سوق میدهد، جاییکه بهدست آوردن مال و ثروت به جستوجویی بیپایان تبدیل میشود و میتواند جنبههای معنادار زندگی مانند رشد شخصی و ارتباطات انسانی را تحتالشعاع قرار دهد. و برعکس، مینیمالیسم، که از سبک زندگی سادهتر و متمرکزتر حمایت میکند، با دیدگاههای او در مورد شادی واقعی هماهنگی بیشتری دارد.
البته شوپنهاور در تحلیل خود نقش ثروت را کاملاً نادیده نمیگیرد. او اذعان دارد که سطح معینی از امنیت مالی برای رفع نیازهای اساسی و رهایی افراد از اضطراب فقر ضروری است. بااینحال، او در مورد ثروت و تأثیر آن بر جنبههای مهم زندگی هشدار میدهد. از نظر شوپنهاور ثروت باید وسیلهای برای رسیدن به هدف باشد نه خود هدف. شوپنهاور با حمایت از رویکرد متعادلی بین رفاه شخصی، رشد فکری و روابط معنادار و ارجحیت دادن آنها به ثروت، درسی بیانتها در مورد پایههای واقعی خوشبختی ارائه کرده است.
بریدههایی از کتاب درباب حکمت زندگی
«تلنبار کردنِ این موجباتِ لذّت، پیرامون کسانی که آن را نمیخواهند و قدرش را نمیدانند به این میماند که برای پیرمرد فرتوتی همسر جوانی برگزینند. پس چنین انسان ممتازی، در کنار زندگی شخصی، زندگی دوّمی هم دارد، یعنی زندگی فکری که بهتدریج به هدف واقعی او تبدیل میشود و زندگی شخصیاش فقط وسیلهای است برای این هدف. برای دیگر انسانها، زندگی سطحی، پوچ و غمزده ناگزیر هدف اصلی به حساب میآید.
اینگونه زندگی فکری، مانند یک اثر هنری بهتدریج شکل میگیرد، میان بخشهای گوناگونش ارتباط برقرار میشود، پیوسته ارتقا مییابد و گام به گام به وحدت و کمال میرسد. در مقایسه با آن، زندگی کسانی که فقط جنبهٔ عملی دارد، تنها بُعدش رفاه شخصی است و فقط ممکن است به درازا کشد، امّا به عمق نمیرود، موجب اندوه است و با این همه، چنانکه قبلاً گفتم، برای کسانی که اینگونه عمر میگذرانند، هدف است امّا برای آن اشخاص دیگر، فقط وسیلهای است برای دستیابی به هدف. اگر شور و شوقی انگیزهٔ زندگی روزمرهٔ واقعی ما نباشد، خسته کننده و بیمزه است. امّا وقتی شور و شوق، آن را بهحرکت درآورد، دیری نمیپاید که رنجآور میشود.»
«زیرا معافبودن و مصونیت از نیازها و بلایایی که جزیی جداییناپذیر از زندگی نوعبشر است به معنای رهایی از بیگاری است، که عموماً سرنوشت فرزندان زمین است. فقط این امتیاز سرنوشت موجب میشود که انسان واقعاً آزاد متولد شده باشد زیرا فقط در چنین وضعی میتواند صاحب اختیار وقت و نیروهای خود باشد و هر روز صبح به خود بگوید: «این روز از آن من است.» و درست به همین دلیل تفاوت کسی که هزار سکّه نقره و کسی که صد سکه نقره مستمری دارد بسیار کمتر از تفاوت میان شخص اول و کسی است که هیچ ندارد.
اما ارزش ثروت موروثی وقتی به بالاترین درجه میرسد که صاحب آن، واجد نیروهای فوقالعادهٔ ذهنی باشد و فعالیتهایش با کسب مال هماهنگی نداشته باشند، زیرا در این صورت سرنوشت به او پاداشی مضاعف داده است. او میتواند مطابق خلّاقیت خود زندگی کند و دین خود را صدها بار بیشتر به نوع بشر بپردازد، زیرا از پس کاری برمیآید که دیگران نمیتوانند و چیزی خلق میکند که به نفع جامعه است و حتی موجب سرافرازی عموم میگردد. اگر فرد دیگری هم ]بدون استعداد فوقالعاده[ در چنین وضع ممتازی قرار داشته باشد، ممکن است با کوششهایی انساندوستانه به نوع بشر خدمت کند. برعکس، کسی که هیچیک از اینها را ندارد ]یعنی استعداد فوقالعاده و انگیزهٔ انساندوستی[ و دست به هیچ کوششی نمیزند و حتی دستکم این امکان را برای خود به وجود نمیآورد که با آموختن اساسی یکی از دانشها باعث پیشرفت آن دانش شود، اگر ثروتی به او به ارث رسیده باشد، باز هم فقط کاهلی درخور تحقیر است.»
دربارهٔ آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی
آرتور شوپنهاور فیلسوف و نویسندۀ آلمانی بود که در سال 1788 به دنیا آمد و در سال 1860 در 72 سالگی از دنیا رفت. او را بیشتر به خاطر اثرش با نام «جهان همچون اراده و تصور» میشناسند که در سال 1818 منتشر و در سال 1844 ویراست دوم آن با پنجاه فصل تکمیلی در دو جلد منتشر شد. او در این کتاب تنها یک اندیشۀ واحد را از چشماندازهای مختلف مورد بررسی قرار داده است. شوپنهاور با تکیه بر ایدئالیسم استعلایی ایمانوئل کانت یک سیستم متافیزیکی و اخلاقی الحادی ایجاد کرد و ایدههای ایدئالیسم آلمانی معاصرش را رد کرد. او یکی از اولین متفکران فلسفۀ غرب بود که اصول مهمی از فلسفۀ هندی مثل زهد، انکار نفس و مفهوم مایا را به اشتراک گذاشت و تایید کرد.
با اینکه شوپنهاور در طول عمرش طرفداران چندانی نداشت اما آثارش پس از مرگ بر روی رشتههای مختلفی از جمله فلسفه، ادبیات و علم تأثیر گذاشتند. نوشتههایش در زمینۀ زیباییشناسی، اخلاق و روانشناسی بر بسیاری از متفکران و هنرمندان همچون فردریش نیچه، اروین شرودینگر و آلبرت اینشتین، روانکاوانی همچون زیگموند فروید و کارل یونگ، نویسندگانی همچون لئو تولستوی، هرمان هسه، خورخه لوئیس بورخس و مارسل پروست تأثیر بسیاری گذاشته است و خود این هنرمندان نیز این تأثیر را تایید کردهاند. از دیگر آثار آرتور شوپنهاور میتوان به مسئلۀ بنیادین اخلاق، هنر خوشبختی، هنر خودشناسی، هنر همیشه بر حق بودن و هنر پیر شدن اشاره کرد.
اگر به فلسفهٔ آرتور شوپنهاور علاقهمند هستید اما آنقدر وقت ندارید یا خواندن متن کتاب «جهان همچون اراده و تصور» برایتان سخت و سنگین است، بهجای آن کتاب درباب حکمت زندگی را بخوانید و با فلسفهٔ شوپنهاور تا حدی آشنا شوید. شوپنهاور در کتاب درباب حکمت زندگی، بهزبانی سادهتر، حکمتی بیزمان را در مورد جنبههای مختلف خوب زیستن ارائه کرده است که شما با درک و بهکارگیری بینش او در مورد شادی، ثروت، روابط اجتماعی، شهرت و فردیت، میتوانید راحتتر با پیچیدگیهای زندگی مدرن کنار بیایید و به احساس عمیقتری از رضایت برسید.
کاوش شوپنهاور در شرایط انسانی حتی امروزه نیز کاربرد دارد و رویکرد او بسیار متفکرانه و متعادل بوده است. او با رویکرد متفاوت خود، خوانندگان را به سمت یک زندگی معنادار سوق میدهد.