داستایفسکی یکی از تأثیرگذارترین و بزرگترین نویسندگان روسی قرن نوزدهم بود که زوایای کور، تاریک و پیچیدهٔ زندگیاش را در رمانهایش منعکس میکرد. حتی در آثار ضعیفتری که ناچار بود سریع بنویسد و به ناشر بدهد تا بتواند زندگی خود، خانواده، همسر و فرزندان برادر زودهنگام درگذشتهاش را تأمین کند نیز آثار نبوغ این مرد عجیب و استثنایی را میتوانید بهوضوح ببینید.
ابله یکی از آن داستانهایی بود که داستایوفسکی آن را درحالی نوشت که با قمار دستوپنجه نرم میکرد و تا خرخره در مشکلات مالی غرق بود. داستایوفسکی برای کسب درآمد ابله را در مجلهٔ «پیامرسان روسیه» بین سالهای 1868 تا 1869 منتشر کرد. این کتاب داستان پرنس لی نیکلایویچ میشکین است و حول این ایده میچرخد که اگر فردی سادهدل در مرکز تعارضات و امیال گرفتار شود چه اتفاقی میافتد.
داستایوفسکی این کتاب را با هدف نمایش تمام جنبههای یک انسان در جستوجوی انسان کامل نوشت. در ادامه با ما همراه شوید تا بیشتر با این اثر ادبی بزرگ و نویسندهاش آشنا شویم.
کتاب ابله داستانی است که داستایوفسکی برای نوشتن آن از قبل برنامه نریخت و در عوض، او شخصیت ابلهاش را به دنیایی از دیگر شخصیتها معرفی کرد تا ببیند چه اتفاقی برای او خواهد افتاد. ابله داستان یک شاهزادهٔ خوشبین و سادهلوح را درحالیکه در جامعهٔ حیران و بدبین روسیه حرکت میکند دنبال میکند و بحثی عمیق در مورد مبارزه بین ایدهآلیسم و سرخوردگی دنیوی ارائه میدهد.
نام کتاب اشارهای است کنایهآمیز به شخصیت اصلی آن لی نیکلایویچ میشکین، شاهزادهٔ جوانی که خوبی، سادهدلی و بیتزویریاش باعث میشود بسیاری از شخصیتهای دنیادیدهتر داستان که با او روبهرو میشوند، به اشتباه تصور کنند که او فاقد هوش و بینش است. داستایوفسکی در این رمان پیامدهای قراردادن فردی با چنین ویژگیهایی را در مرکز تضادها، امیال، احساسات و خودخواهی جامعهٔ دنیوی بررسی کرده است.
تحلیلی بر رمان ابله
گاهی این سؤال برای همهٔ ما پیش میآید که آیا فرد خوبی هستیم یا بد؟ بهخصوص زمانهایی که حس میکنیم کاری خلاف عرف جامعه انجام دادهایم یا مثلاً از چراغ قرمز میگذریم ممکن است با خود فکر کنیم چرا من نمیتوانم یک انسان خوب، دوست داشتنی و کامل باشم که هر کاری از دستش برمیآید برای دیگران انجام دهد؟ اما همانطور که داستایوفسکی در رمان ابله به ما نشان میدهد، انسان کامل وجود ندارد.
شخصیت اصلی این رمان شاهزاده لی میشکین، مردی ظاهراً ایدهآل است. ایدهٔ داستایوفسکی این بود که در رمان ابله مردی کامل را بهتصویر بکشد، سرشار از همدردی با همه و قادر به درک همهٔ افراد در دنیای شریر و فاسد. حتی خودِ داستایوفسکی در طرحهایش از میشکین به عنوان «شاهزادهٔ مسیح» یاد میکند و درواقع او را به مسیح تشبیه کرده است: سرشار از عشق و بخشش و فاقد خشونت.
اما بههرحال شاهزاده میشکین بیشتر عمر خود را در انزوا گذرانده و زمانی که از انزوا خارج میشود نمیداند چطور باید با دنیای غیرانسانی و بیرحم روبهرو شود. در نتیجه اطرافیان میشکین را یک خرفت، کودن و بهعبارتی ابله میبینند و بهنظر میرسد حُسن نیت او بهندرت به نتیجه میرسد. موضوع رنج انسان نیز در رمان ابله بسیار واضح است که احتمالاً داستایوفسکی آن را تحتتأثیر شرایط و زندگیاش در آن دوران به رمان افزوده است.
شاهزاده میشکین مرکز این رمان است و تمام خطوط داستانی و قهرمانان به او وصل میشوند: خانوادهٔ ژنرال یپانچینا، تاجر روگوژین، آناستازیا و گانیا و همچنین مرکز رمان تضاد قابل توجهی بین فضیلت میشکین و شیوهٔ زندگی معمول جامعهٔ سکولار است. داستایوفسکی توانست در رمان ابله نشان دهد که حتی برای قهرمانان نیز این تضاد وحشتناک بهنظر میرسد، آنها این مهربانی بیحدوحصر را درک نکرده و در نتیجه از آن میترسند.
9,500,000
خلاصهای کوتاه از رمان ابله
داستان ابله با شاهزاده لی نیکلایویچ میشکین شروع میشود، شاهزادهای خوشبینی و سادهلوح که در جامعهٔ حیران و بدبین روسیه به پیش میرود. او به تازگی پس از چهارسال اقامت در یک کلینیک سوئیسی به سنپترزبورگ روسیه بازگشته است و در آنجا به دلیل ابتلا به بیماری صرع تحت درمان قرار گرفته است. میشکین متعلق به یک سلسله اشراف قدیمی روسی است و اواخر بیستسالگی عمرش را میگذراند. زمانی که به سن پترزبورگ میرسد نزد لیزاویتا پروکوفیونا یپانچینا میرود که با ژنرال یپانچینای ثروتمند ازدواج کرده و سه دختر به نامهای الکساندرا، آدلایدا و آگلایا دارند.
میشکین در این ملاقات با گانیا، دستیار ژنرال نیز آشنا میشود که بسیار جاهطلب است و به میشکینِ سادهدل از نقشههای خود میگوید. او گرچه عاشق آگلایا است اما میخواهد بهخاطر پول با آناستازیا معشوقهٔ توتسکی ازدواج کند. چون توتسکی، به آناستازیا تجاوز کرده و عفت او را لکهدار کرده است، بنابراین به گانیا در ازای ازدواج با آناستازیا پیشنهاد 75000 روبل داده است تا خودش نیز بتواند با دختر بزرگتر ژنرال ازدواج کند.
میشکین عکسی از آناستازیا میبیند و فکر میکند که او چقدر زیباست. میشکین همچنین فکر میکند که کوچکترین دختر ژنرال آگلایا نیز زبیاست. سپس زمانی که آناستازیا سروکلهاش پیدا میشود، آنها پی میبرند که خانوادهٔ گانیا، نامزد احتمالیاش، به هیچعنوان آناستازیا را تأیید نمیکنند و بنابراین همهچیز به سرعت بهم میریزد. آناستازیا با حیلهگری و بازیهای فکریاش، اعضای خانواده را علیه یکدیگر میشوراند و آنها را تحقیر میکند.
موضوعات اصلی رمان ابله
عشق
عشق یک نیروی محرکه در سرتاسر رمان ابله است و به اشکال مختلفی از جمله عشق دلسوزانه، خالص، جاهطلبانه و ایدهآل در رمان ظاهر میشود. همانطور که شخصیتها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، به عشقهای مختلفی میرسند. گانیا عاشق آگلایا میشود اما عشقش به جاهطلبی بیشتر است که باعث میشود بهجایش عاشق آناستازیا شود. به همین ترتیب آناستازیا نسبت به میشکین عشقی نسبتاً رمانتیک دارد اما به دلیل اینکه حس میکند بیلیاقت است، بهجایش سود مالی را برمیگزیند. میشکین نیز بین عشق بیحدش به آگلایا و عشق دلسوزانهاش نسبت به آناستازیا میجنگد.
نیت میشکین همیشه خالص است، بهویژه وقتی که ریشه در شفقت دارد اما درنهایت نسبت به خودِ عشق احساس سرخوردگی میکند. مثلاً یکی از نمونههای این عشق، زمانی است که میشکین قصد دارد آناستازیا را بهدست بیارود. بهجای اینکه بخواهد از روی عشق با او ازدواج کرد، تصمیم میگیرد با او ازدواج کند تا فقط او را نجات بدهد. در اینجا دیدگاه میشکین این است که آناستازیا موجودی است که باید نجات یابد، نه زنی با اختیار و پتانسیل دوستداشتن. پیامی که در پس درک داستایوفسکی از عشق در ابله وجود دارد این است که عشق بخشی از طبیعت انسان است و اشکال زیادی از عشق ممکن است بین دو نفر شکل بگیرد.
خیر در مقابل شر
داستایوفسکی با ایجاد تضاد بین دو شخصیت، خیر در مقابل شر را بررسی کرده است. این تضاد بر کیفیت رابطهٔ همهٔ شخصیتها سایه انداخته است. شخصیتهای رمان ابله اغلب با تضادهای درونی خیر و شر دستوپنجه نرم میکنند و نشان میدهند که ماهیت انسان اساساً تضاد است. یکی از اشکال خیلی مشخص تضاد خیر در مقابل شر بین شخصیتهای آناستازیا و آگلایا مشهود است. آناستازیا در اصل زنی بیاخلاق به تصویر کشیده شده که در ناامیدی به دنبال پول و امنیت است. اما آگلایا دختر زیبای ژنرال ثروتمند و سرشناس است و زنی جوان و بیگناه بهتصویر کشیده شده است. در هر دو مورد، شخصیتها به زیبایی مقابل هم قرار گرفتهاند تا معنای ضمنی خوب را در مقابل بد نشان دهند.
گرچه شاید حین خواندن رمان حس کنید برخی شخصیتها خوب و برخی بد هستند اما داستایوفسکی نمیخواست ابله دربارهٔ اخلاق باشد. برای همین هر کدام از شخصیتها رگههای متفاوتی از خوبی و بدی را درون خود دارند و مسئلهٔ خیر در مقابل شر را پیچیدهتر از یک دوگانگی ساده کردهاند.
جامعه، فساد و بیگناهی
یکی از موضوعات اصلی این رمان فساد جامعه است، بهویژه اینکه چگونه جامعه با کسانی که تسلط خاصی بر اوضاع خودشان ندارند یا همان بیگناهان، رفتار میکند. آناستازیا را مردی بسیار مسنتر از خودش مورد آزارواذیت قرار داده و حالا به همین دلیل «بیعفت» شمرده میشود، درحالیکه مردی که او را آزارواذیت داده هیچ عواقبی را متحمل نمیشود. میشکین نیز مبتلا به صرع است و دور از جامعه بزرگ شده که همین باعث میشود مردم او را به سخره بگیرند یا از او سوءاستفاده کنند. اما آنچه در این رمان واقعاً «بیعفت» در نظر گرفته میشود خودِ جامعه است.
جامعه به قدری فاسد است که مردم باید دائماً برای رسیدن به جایی، دیگران را لگدمال کنند. مثلاً آگلایا دختر ژنرال برای مقابله با حسادت، ترتیب رویارویی با آناستازیا را میدهد و نتیجه کاملاً برعکس میشود و میشکین بر سر دوراهی قرار میگیرد. شفقت و مهربانی بیقید و شرط نیز با سوءظن نگریسته میشود.
بریدههایی از کتاب ابله
«اواخر نوامبر بود ولی هوا ملایم شده بود. حدود ساعت نه صبح قطار ورشو ـ پترزبورگ تمامْبخار به پترزبورگ نزدیک میشد. هوا به قدری مرطوب و مهآلود بود که نور خورشید به زور حریف تاریکی میشد. از پنجرههای راست یا چپ قطار مشکل میشد در ده قدمی چیزی تشخیص داد. بعضی مسافران هم از خارج میآمدند. اما از همه پُرتر واگنهای درجهٔ سوم بود و پر از کمبضاعتانی که به دنبال کسبوکار خود میرفتند و مال همان نزدیکیها بودند. همه بنا به معمول خسته بودند و بارِ خواب بر همهٔ پلکهای سنگینی میکرد. همه یخ کرده بودند و چهرهها همه در نورِ از مه گذشته زرد و پریدهرنگ مینمود. در یکی از واگنهای درجهٔ سه، کنار پنجره، دو نفر از سحر روبهروی هم نشسته بودند. هر دو جوان بودند و هیچیک باری همراه نداشت و چندان خوش سروپُز نیز نبودند و هیأت هر دو بسیار چشمگیر بود و هر دو میخواستند عاقبت سرِ صحبت را با هم بازکنند. اگر از حال هم خبر میداشتند و میدانستند که در آن لحظه از چه حیث جلب توجه میکنند، حیران میماندند که دست بوالعجب قضا آنها را در این واگن درجهٔ سه قطار ورشو ـ پترزبورگ روبهروی هم نشانده است.»
«اینگونه اشخاصِ از همهجا باخبر، گاهی، و حتی میشود گفت بسیار، در طبقهٔ خاصی از جامعهٔ ما پیدا میشوند. اینها همه چیز میدانند. تمام کنجکاوی ذهن بیقرار و تمام تواناییهاشان بیاختیار در یک راستا در تکاپوست، اگر یکی از اندیشمندان امروزی بود میگفت وقتی آدم در زندگی علاقهٔ مهمتر و چشمانداز وسیعتری ندارد نتیجه همین میشود. البته وقتی میگوییم «همه چیز میدانند» منظورمان همه چیز در زمینهٔ بسیار محدودی است. میدانند که فلانکس کجا کار میکند و با چه کسانی آشنا است، و ثروتش در چه حدود است و استاندار کجا بوده و زنش کیست و مال و منال پای قبالهاش چه بوده است و پسرعمو یا پسردایی یا خاله و عمهزادهها یا خویشاوندان دورترش کیستند و از این قبیل. این همه چیزدانها بیشتر لباس پاره به تن دارند و دست بالا ماهی هفده هجده روبل بیشتر حقوق نمیگیرند. اشخاصی که این آقایان از سیر تا پیازشان را میشناسند البته نمیتوانند تصور کنند که انگیزهٔ اینها در جمعآوری این اطلاعات چیست. حال آنکه بسیاری از این آقایان به این دانشی که برای خود علمی است بهراستی دل خوش میدارند و آن را اسباب آبرو و حتی سرچشمهٔ رضایت روحانی خود میشمارند. تازه این علمشان فریبنده نیز هست. من دانشمندان، نویسندگان، شعرا و سیاستمردانی شناختهام که بالاترین آرامش روحی و هدف عالی خود را در همین علم جسته و یافتهاند و حتی موفقیت و شهرت خود را در زمینهٔ کار فقط مدیون همین علم بودهاند.»
دربارهٔ فئودور داستایوفسکی، نویسندهٔ شهیر روسی
فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی که نام او در ایران با نامهای فیودور، داستایِوفسکی و داستایِوسکی نیز تلفظ میشود در سال 1821 به دنیا آمد. این تغییرات املایی اندک در نام فئودور داستایوفسکی بسته به مترجمان و ویراستاران و تلفظ عامه پدیدآمده است. امروزه نام او بیشتر داستایوفسکی تلفظ یا نوشته میشود اما استفاده از هرکدام دیگر این تلفظها نیز درست است. داستایوفسکی یکی از بزرگترین رماننویسان و روانشناسان ادبی جهان است. درونمایه آثار او بیشتر مسائل عمیق سیاسی، اجتماعی، مذهبی است و زندگی شخصیتهایش عموماً تحت لقای روانشناسی شکنجه شکلگرفته است. داستایوفسکی سرانجام در سال 1881 و بعد از ابتلا به بیماریهای مختلفی مثل سل و برونشیت مزمن بر اثر خونریزی ریه درگذشت.
مروری بر زندگی داستایوفسکی
زندگی داستایوفسکی به طور عمده به دو بخش کلی تقسیم میشود. قبل و بعد از زندانی شدنش. او فرزند یک پزشک بود و در مسکو متولد شد. پدرش او را به آکادمی مهندسی نظامی سنپترزبورگ فرستاد و او سال 1843 از این آکادمی فارغالتحصیل شد. اما ازآنجاکه روح او از ابتدا قرین ادبیات بود، بلافاصله از سِمت افسری استعفا داد و تن به زندگی بسیار بیثبات بهعنوان یک نویسنده داد. اولین کتاب او که در ایران با دو نام «مردم فقیر» یا «بیچارگان»، ترجمه شده است در سال 1846 منتشر و با تحسین منتقدان مواجه شد.
در سال 1847 به جرم عضویت در یک محفل روشنفکری زیرزمینی دستگیر و زندانی و به اعدام محکوم شد. در زمان اجرای حکم اعدام مشخص شد که این ماجرا نوعی نمایش بهخاطر تنبیه روانی و شکنجۀ روحی زندانیان بوده است. تجربیات داستایفسکی از این اعدام ساختگی در کتاب ابله منعکس شده است. او چهار سال در یک اردوگاه کار اجباری دوران محکومیتش را گذراند و بعد از آن هم چهار سال خدمت نظامی پشت سر گذاشت. دورۀ محکومیت راسکولنیکوف در سیبری نیز که در انتهای کتاب جنایت و مکافات آمده، بر اساس تجربل خود داستایوفسکی در زندانی مشابه در سیبری شکل گرفته است.
سبک و آثار داستایوفسکی
زندان بر روی سلامت، افکار، شخصیت و عقیدههای داستایوفسکی تأثیر بسزایی گذاشت. او در زندان اولین حمله صرع را تجربه کرد و همچنین نگرش سیاسیاش تغییر یافت و موضع رادیکال سوسیالیستیاش را که منجر به دستگیریاش شده بود رها کرد و دیدگاهی محافظهکارانه نسبت به ارزشهای سنتی اتخاذ نمود. زندان و سیبری زندگی داستایوفسکی را تغییر داد. آثاری که او قبل و بعد از تبعیدش نوشته، تفاوت فاحشی دارند. او با رویکرد چند صدایی داستان مینوشت و با لحنی متضاد بین شخصیتهایش، مفاهیم مختلفی را بیان میکرد. او به خوانندگانش یاد میدهد از قضاوتهای ساده انگارانه عبور کنند.
داستایوفسکی بیشتر به خاطر سبک مخصوصش معروف است. توانایی او در بیان روانشناسانۀ احساسات ظریف افراد شکست خورده و باز تولید وجود افراد مهجور جامعه به گونهای وحشتناک و واقعی تنها ویژگی کار داستایوفسکی است. داستایوفسکی را پیرو راه گوگول میدانند. داستایوفسکی شیفتۀ گوگول بود و این امر بر کسی پوشیده نیست. او همواره توجهاش را به طبقۀ پایین جامعه میداد و محیط محقر و زندگی مملو از سختی آنها را به تصویر میکشید. از دیگر آثار خواندنی داستایوفسکی میتوان به «جنایت و مکافات»، «بیچارگان»، «قمارباز»، «ناشناس»، «یادداشتهای زیرزمینی»، «تسخیرشدگان» و «برادران کارامازوف» اشاره کرد.
با اینکه سالها از انتشار آثار داستایوفسکی میگذرد اما تأثیر زندگی شخصی داستایوفسکی بر آثارش، آنها را تبدیل به ملموسترین و ماندگارترین آثار ادبیات روسی کرده است. توصیفات داستایوفسکی از آخرین لحظات زندگی شخصیتهایش، یکی از تاثیرگذارترین توصیفات در ادبیات شمرده میشود. قدرت ادبی داستایوفسکی فراتر از تصور است، کافیست نگاهی به نظر نویسندگان و فیلسوفانی بیندازید که اعتراف کردهاند چقدر آثار داستایوفسکی بر آنها تأثیر گذاشته است.
آیا تاکنون اثری از داستایوفسکی خواندهاید؟