کتاب حیوانات شبرو که ابتدا در سال 1993 با نام «تونی و سوزان» منتشر شده بود یک تریلر ادبی خارقالعاده و متفاوت، اثر آستین رایت نویسنده و منتقد آمریکایی است. این کتاب روایتی از دو داستان همزمان است، داستان «حیوانات شبرو» که به دست سوزان مورو میرسد و تجربهٔ او که این داستان را میخواند. در ادامه با ما همراه باشید تا بیشتر از این رمان و نویسندهاش بدانیم.
کتاب حیوانات شبرو که ابتدا با نام «تونی و سوزان» منتشر شده بود؛ اثر آستین رایت نویسنده و منتقد آمریکایی است. اکثر رمانها نیز مانند پروانهها، زندگی مهم و بسیار کوتاهی دارند. آنها میآیند، گاهی بررسی میشوند و یا گاهی نه و سپس میروند. فقط تعداد کمی از آنها هستند که بهشدت ماندگار میشوند. حیوانات شبرو نیز یکی از همین رمانهاست. هنگامی که این رمان اولینبار در سال 1993 منتشر شد، چندان مورد استقبال قرار نگرفت. تا اینکه در سال 2010 زمانی که دوباره در بریتانیا با نام «حیوانات شبرو» بازنشر شد، داستان طور دیگری رقم خورد و پس از پنج سال، تام فورد آن را تبدیل به فیلمی به همین نام کرد که بسیار پربیننده شد و بر شهرت رمان افزود.
تحلیلی بر رمان حیوانات شبرو
نویسنده در این کتاب بر روی داستان سوزوان مورو و زندگی شخصیاش متمرکز شده است که با خواندن دستنوشتهٔ داستانی از همسر سابقش، با فلشبکهایی از ازدواج ناقص اولش مواجه میشود و در مورد مشکلات ازدواج فعلیاش به فکر فرو میرود. او از طریق داستان همسرش که نامش «حیوانات شبرو» است؛ با شخصیت اصلی کتاب تونی، و کابوسآمیزترین دوران زندگی او آشنا میشود. نویسنده در این رمان واقعیت زندگی را در مقابل واقعیتی که ما برای دیدن انتخاب میکنیم قرار داده است و اینکه حاضریم برای محافظت از آن واقعیت دست به چه کارهایی بزنیم.
رمان بهطور کلی حول خواندن دستنوشته میگذرد؛ از دریافت غیرمنتظرهٔ این دستنوشته گرفته تا واکنش سوزان نسبت به آن، همگی به زیبایی در رمان ترسیم شده است. سوزان بین بخشها و فصلهای کتاب کمی به خودش استراحت میدهد تا جریان روایت را بشکافد و داستانی را که میخواند هضم کند، که درواقع این باعث بیشترشدن تنش سوزان میشود. خودِ دستنوشته نیز به تنهایی یک تریلر شگفتانگیز است، داستانی تقریباً غیرقابل تحمل دربارهٔ کسی که در معرض یک مصیبت وحشتناک قرار میگیرد.
با خواندن این رمان به همراه سوزان، شما به برخی از اسرار زندگی او پی میبرید و متوجه میشوید او به عنوان یک راوی تا حدودی غیرقابل اعتماد است، بنابراین سؤالاتی که ظاهراً سوزان به آنها پاسخ میدهد هنوز هم در ذهن شما جای ابهام خواهد داشت و از خود میپرسید؛ در ازدواج قبلی او چه اتفاقی افتاد؟ واقعاً شوهر سابق سوزان چه کسی بود؟ چه چیزی او را به نوشتن چنین رمانی ترغیب کرده است؟ چرا این رمان را برای سوزان فرستاده است، قصد دارد چه چیزی را به سوزان بگوید؟ شما به همراه سوزان به دنبال یافتن پاسخ این سؤالات خواهید بود و وقتی سعی میکنید پاسخ را بیابید، تنش را درلابهلای صفحات کتاب حس میکنید.
جالب اینجاست که سوزان هیچوقت واقعاً به پاسخ مشخصی نمیرسد اما شما به عنوان یک ناظر بیرونی به نتایج جالبی خواهید رسید. رایت عمداً پایان رمانش را مبهم باقی گذاشته است و این همان چیزی است که رمان را به سطح تریلر «ادبی» ارتقا میدهد.
3,850,000
خلاصهٔ رمان حیوانات شبرو
سوزان مورو شخصیت اصلی این رمان است؛ همسر یک پزشک و مادر سه فرزند و بازتابی از یک زندگی معمولی در جامعه را در ابتدای رمان ارائه میدهد. بیستوپنج سال از طلاق سوزان و ازدواچ اولش میگذرد و سپس یک روز دستنوشتهای را از همسر سابقش ادوارد به همراه درخواستی مؤدبانه دریافت میکند. ادوارد که همیشه چیزی بیش از یک کارت تبریک برای او نفرستاده بود، از سوزان میخواهد که دستنوشته را بخواند و نظرش را به او منتقل کند.
سوزان از اینکه میبیند همسرش هنوز هم درحال نوشتن است بسیار شگفتزده میشود، چون عدم موفقیت او در همین زمینه بود که باعث شد سوزان به او خیانت کند و او را بهخاطر ازدواج با همسر فعلیاش رها کند. سوزان در ابتدای داستان از اینکه میبیند پس از این سالها همسر سابقش هنوز برای عقیدهٔ او ارزش قائل است احساس غرور میکند.
پس از مدتی سوزان دستنوشته را میخواند و به زندگی تخیلی تونی هستینگز کشیده میشود که همسر سابقش او را خلق کرده است؛ همسر سابقی که بیش از دو دهه است که او را ندیده. گرچه سوزان واقعاً نمیداند چرا همسرش پس از این همه سال چنین چیزی برایش فرستاده است، اما خود را برای آنچه در این دستنوشته خواهد یافت یا نخواهد یافت آماده میکند و تصمیم میگیرد که نارضایتیهای شخصی گذشتهاش را کنار بگذارد و یک بررسی منصفانه و بیطرفانه نسبت به این داستان داشته باشد. زمانی که میفهمد رمان آن چیزی که تصور میکرد نیست، به شدت آشفته میشود. او خیال میکند که با گذشتهاش به صلح رسیده است و از خود میپرسد ادوارد اکنون چه میخواهد؟
دستنوشتهای که در رمان حیواناتشبرو میخوانید
داستان دستنوشتهٔ «حیوانات شبرو» داستان یک جنایت وحشتناک است، داستانی هولناک از کمین عدهای در بزرگراه و یک کابین خلوت در جنگل. این یک داستان دلخراش است و سوزان تعجب میکند که چگونه مردی که همیشه دوستش داشته توانسته چنین داستان وحشتناکی خلق کند و چرا اکنون آن را برای او فرستاده است. ما نیز با سوزان همراه میشویم تا داستان تونی را بخوانیم و با او در رمان «حیوانات شبرو» گم میشویم.
داستانی که سوزان میخواند دربارهٔ یک استاد ریاضیات به نام تونی است که همسر و دخترش را به خانهٔ تابستانیشان در مین میبرد. با اینکه آنها به ظاهر خانوادهای ساده هستند، اما زمانی که عدهای ماشین آنها را به زور از جاده خارج میکنند، شگفتزده میشوید. مردان سربهسر تونی میگذارند و تونی کاملاً با چنین رفتارها و پرخاشهایی بیگانه است. آنها تونی را از ماشین پیاده میکنند و دو نفر از آنها با ماشین آنها، همراه با همسر و دخترش دور میشوند و او را مجبور میکنند همراه با نفر سوم برود. ما میدانیم که سرنوشت لورا و هلن بسیار تاریک و وحشتناک خواهد بود و این کاملا درست است.
همانطور که سوزان در داستان تونی عمیقتر میشود، با او همدردی میکند و همزمان اقدامات او را محکوم میکند. او با بررسی شخصیت تونی شروع به زیر سؤال بردن شخصیت خود میکند و متوجهٔ شباهتهای افکار و استدلالهایش با تونی میشود. آیا قصد ادوارد در تمام مدت همین بوده است؟ از آنجایی که زندگی معمولی و متمدن تونی بهطرز فاجعهباری به قتل همسر و دخترش منجر میشود، سوزان در مورد گذشته به فکر فرو میرود و مجبور میشود با نقاط بسیار تاریک وجودش روبهرو شود و به سمت ترسی که آیندۀ او را میبلعد و زندگی او را تغییر میدهد رانده میشود.
حواشی حول محور کتاب
در سال 2016 تام فورد فیلمی روانشناختی با عنوان «حیوانات شبرو» بر اساس همین رمان ساخت. این دومین فیلم بلند تام فورد بود و بازیگرانی همچون اِمی آدامز، جیک جیلنهال، مایکل شانون و ایلا فیشر در آن به ایفای نقش پرداختند. این فیلم پس از اکران نقدهای مثبتی دریافت کرد و با تمجید بسیاری مواجه شد و بیش از 32 میلیون دلار در سرتاسر جهان فروش کرد و در هفتادوسومین جشنوارهٔ بینالمللی فیلم ونیز، برندهٔ جایزهٔ هیئت داوران شد.
بخشهایی از رمان حیوانات شبرو:
«خوب تایپ شده بود و صفحهها تمیز بودند. سوزان تعجب کرده بود که معنای این عنوان چیست. او از رفتار تملقآمیز و آشتیجویانهٔ ادوارد خوشش میآمد. نوعی حس آب زیرکاه بودن داشت که وادارش میکرد احتیاط کند، تا آنجا که وقتی آن شب شوهر واقعیاش، آرنولد، وارد شد، او جسورانه اعلام کرد: امروز چیزهایی از ادوارد شنیدم.
کدوم ادوارد؟
اوه! آرنولد!
اوه! ادوارد. باشه. اون حرومزادهٔ پیر دیگه چی میگه برای خودش؟
سه ماه پیش بود. نگرانیای در ذهن سوزان ایجاد شد که میآمد و میرفت و چندان راحت نشان نمیداد که به خاطر چیست. وقتی نگران نبود، فکر میکرد نکند فراموشش شده دلواپس چیست و وقتی میدانست نگران چیست، مثل اینکه آیا آرنولد منظورش را فهمید یا منظور آرنولد از حرف امروز صبحش چه بود، حتی آن موقع حس میکرد واقعاً چیز دیگری در میان است، موضوعی مهمتر. در این جور مواقع در خانه کار میکند، قبضها را پرداخت میکند، تمیزکاری میکند و غذا میپزد، مراقب بچههاست، سه بار در هفته در کالج تدریس میکند، آن هم در حالیکه شوهرش در بیمارستان قلبها را مرمت میکند. سوزان بعدازظهرها مطالعه میکند؛ این را به تماشای تلویزیون ترجیح میدهد. مطالعه میکند تا ذهنش را به پرواز درآورد.»
«او پیشبینی و فکر میکند ادوارد حالا چه شکلی شده؛ او را با موهای بور و شبیه پرنده به یاد میآورد، با چشمهایی براق منتهی به دماغ شاخی، ناباورانه لاغر با بازوهایی کمزور و آرنجهایی نوکتیز و نامتناسب در میان استخوانها. صدایش آرام است و کلماتش بریدهبریده، بیقرار است، انگار فکر میکند بیشتر چیزهایی که مجبور بوده بگوید آنچنان احمقانه بودهاند که نیازی به گفتن نداشتهاند.
باوقارتر به نظر میرسد یا خودپسندتر؟ احتمالاً وزن اضافه کرده و موهایش خاکستری شدهاند اگر طاس نشده باشد. سوزان نگران است که ادوارد دربارهاش چه فکر میکند. احتمالاً دلش میخواهد ادوارد توجه کند که حالا بردبارتر، آسانگیرتر و بخشنده شده و خیلی آگاهتر است. او میترسد ادوارد از تفاوت بین بیستوچهارسالگی و چهلنهسالگی طفره برود. سوزان عینکش را عوض کرده اما در روز ملاقات با ادوارد اصلاً نمیخواهد عینک بزند، او چاقترش شده، با سینههایی بزرگ و گونههایی سرخ که زمانی رنگپرده بودند؛ پیشترها تورفته بودند و حالا برجستهاند. موهایش، که در زمان زندگی با ادوارد بلند و صاف و نرم بودند، اکنون آراسته و کوتاهاند و رو به خاکستریشدن میروند. او آدمی سلامت و سرحال شده و آرنولد میگوید شبیه اسکیبازانِ اسکاندیناوی است.»
دربارۀ آستین رایت: نویسنده و منتقد ادبی آمریکایی
آستین مک گیفرت رایت در 1922 به دنیا آمد و در 2003 درگذشت. او رماننویس، منتقد ادبی و استاد بازنشستهٔ زبان انگلیسی در دانشگاه سینسیناتی آمریکا بود. رایت در یونکرزِ نیویورک به دنیا آمد و کنار پدر و مادر و عموی همنامش آستین تاپان رایت نویسندهٔ رمان اتوپیایی بزرگ شد. پدربزرگ پدریاش محقق کلاسیک جان هنری رایت و مادربزرگ پدریاش رماننویس مری تاپان رایت بودند. او در سال 1943 از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد و بین سالهای 1943 تا 1946 در ارتش خدمت کرد. در سال 1948 از دانشگاه شیکاگو فارغالتحصیل شد و مدرک کارشناسیاش را گرفت و در سال 1959 مدرک دکترایش را اخذ کرد. او در سال 1950 با سارا هال رایت ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. او تقریباً چهل سال در بخش زبان انگلیسی دانشگاه سینسیناتی استاد بود و در سال 2003 در همان شهر درگذشت. زمانی که او درگذشت، عواید خاصی از فروش حقوق فیلم کتابش «تونی و سوزان» دریافت کرده بود، اما باور نداشت که واقعاً فیلمی از کتابش ساخته خواهد شد. تونی و سوزان دوباره با نام «حیوانات شبرو» منتشر شد و تبدیل به فیلمی بسیار مهم با همین عنوان شد. آستین رایت در سال 1985 برندهٔ جایزه وایتینگ شد.
حیوانات شبرو شما را به فکر وامیدارد و باعث میشود از خودتان بپرسید اگر در شرایط مشابهی بودید، و نه فقط در شرایط تونی بلکه حتی سوزان، واقعاً چه کاری انجام میدادید؟ اینکه هر چند وقت یکبار خودتان را در برابر دیدن حقیقت کور میکنید تا واقعیتی را بسازید که بتوانید با آرامش در آن زندگی کنید؟