شاید بتوان گفت که بربادرفته برای افراد زیادی در سراسر جهان شناخته شده است. حتی اگر کتاب بربادرفته را نخوانده باشید، حتماً اقتباس سینمایی جذابِ آن را تماشا کردهاید و شخصیتهای آن تقریباً برایتان آشنا هستند. کتاب بربادرفته اثری تاریخی نوشتۀ مارگارت میچل، نویسندۀ آمریکایی، است. داستان این کتاب به زبانی ساده و از منظر دانای کل روایت میشود. موضوعاتی مانند جنگ، نژادپرستی، بردهداری، طبقهٔ اجتماعی، طبیعت انسانی و پویایی جنسیت سراسر این کتاب را در برگرفتهاند و برخی از این مضامین در لایههایی از ابهام پنهان شدهاند که تنها از طریق تحلیل عمیق میتوان آنها را آشکار کرد. همچنین ابزارهای ادبی متعددی در این کتاب به کار رفته و نمادهای قابلتوجهی در داستان وجود دارد.
این کتاب داستانی عاشقانه در خلالِ جنگ داخلی آمریکا است و بر روی شخصیت اسکارلت اُهارا متمرکز شده؛ دختر زیبای یک کشاورز ثروتمند. نویسنده بر داستانهای عاشقانهٔ زندگی اسکارلت در طول جنگ و دورهٔ بازسازی پس از جنگ تمرکز کرده است. اما چطور بربادرفته به چنین شهرتی دست یافت؟
در ادامه با ما همراه شوید تا بیشتر با کتاب و فیلم بربادرفته و نویسندهاش آشنا شویم.
کتاب بربادرفته به قلم مارگارت میچل نخستین بار در سال 1936 به چاپ رسید. وقایع این رمان طی نیمهٔ دوم قرن نوزدهم در امریکا رخ میدهند. این رمان از سال 1861، در روزهای قبل از جنگ داخلی آغاز میشود و در سال 1871 پس از بهدست آوردن مجدد قدرت دموکراتها در جورجیا به پایان میرسد. جنوب در طول سالهای میانی کاملاً تغییر میکند و میچل در رمانش به زیبایی مبارزات مردم جنوبی را که در دوران جنگ داخلی زندگی میکردند به تصویر کشیده است.
اسکارلت اُهارا دختری جوان، مغرور و مزرعه داری ثروتمند اهل جنوب است که خیالات عاشقانه در سر دارد. او پس از مرگ همسر اولش، چارلز، به آتلانتا میرود تا در کنار خواهر او، ملانی، زندگی کند. پس از جنگ و زیرورو شدن زندگی مردم جنوب آمریکا، اسکارلت تجارت را آغاز میکند و میکوشد تا خود را از فقر و فلاکت نجات دهد. درنهایت پس از سالها خیالبافیهای عاشقانه، اسکارلت عشق حقیقی را در کنار خود مییابد.
بربادرفته حماسهٔ گستردهٔ جنگ داخلی است و محبوبیت خود را مدیون توصیفهای تلخش از جنگ و داستانهای عاشقانهاش است. این کتاب که در همان سالِ نشر برندهٔ جایزهٔ کتاب ملی و در سال 1937 برندهٔ جایزهٔ ادبی پولیتزر شد، داستان راهی است که یک سرزمین و مردم ویرانشده از جنگش، میتوانند به درون خود برسند و بر چیزهایی که به نظر لاینحل میرسند غلبه کنند. این رمان همچنین کلیشههای مربوط به جایگاه زنان و اقلیتهای نژادی را در جامعه درهم شکست.
مارگارت میچل و داستانِ کتاب بربادرفته
در ماه مه 1926، پس از اینکه میچل کار خود را در مجلهٔ آتلانتا ترک کرد، در خانه به استراحت پرداخت تا آسیبدیدگی مچ پایش نیز بهبود یابد. در همین دوران او یک ستون اجتماعی برای مجلهٔ ساندی به نام «شایعات الیزابت بنت» نوشت و تا ماه اوت به نوشتن آن ادامه داد. در همین حین همسرش از اینکه مجبور بود کتابهایش را دسته دسته از کتابخانه به خانه ببرد تا سر همسرش گرم باشد، خسته شده بود. و به جای آن به او پیشنهاد داد که خودش کتابی بنویسد! او گفت: «بهخاطر خدا، نمیتونی به جای خوندن این همه کتاب، خودت یه کتاب بنویسی؟»
برای نشاندادن حمایتش نیز یک ماشین تحریر برای او خرید و سه سال بعد را میچل به نوشتن رمانی از دوران جنگ داخلی پرداخت. در هشت پیشنویس اول کتاب قهرمان داستان پریسی همیلتون نام داشت و در نهایت در آخرین پیشنویس، نامش به اسکارلت اُهارا تغییر کرد. در آوریل 1935، هارولد لاتام از مکمیلان، ویراستاری که به دنبال داستانهای جدید بود دستنوشته را خواند و متوجه شد کتابی بسیار پرفروش در دست دارد. پس از آنکه لاتام با انتشار کتاب موافقت کرد، میچل شش ماه دیگر به بررسی منابع تاریخی و بازنویسی فصل آغازین پرداخت. میچل و جان مارش نسخهٔ نهایی رمان را ویرایش کردند و بربادرفته در ژوئن 1936 منتشر شد.
12,750,000
شخصیتهای اصلی کتاب بربادرفته
اسکارلت
اسکارلت اُهارا دختر شانزدهسالهٔ آلن و جرالد اُهارا است. او زیبایی خیرهکننده ندارد، اما رفتارهایی از خود نشان میدهد که مردها را به خود جذب میکند و خواستگاران و خواهان زیادی دارد. اسکارلت بیرحم است و برای مزرعهشان تارا و استقلال خود ارزش قائل است و برای حفظ این دو دست به هر کاری میزند.
اشلی
اشلی ویلکس مردی است که اسکارلت خیال میکند او را دوست دارد. گرچه اشلی احساساتی نسبت به اسکارلت دارد اما با دخترعموی زیبا اما ضعیف خود به نام ملانی ازدواج میکند. اشلی رنگپریده و خوشتیپ است اما اغلب در تصمیمگیری مشکل دارد. نگرش سست و بیارادگیاش در تضاد مستقیم با عزم و استقامت اسکارلت است.
ملانی (همیلتون)
ملانی ویلکس دخترعموی اشلی است که درنهایت همسرِ او میشود. ملانی همیشه بیمار و دقیقاً نقطهٔ مقابل اسکارلت است: مهربان، فروتن و فداکار. گرچه اسکارلت دوست دارد از ملانی متنفر باشد، اما بهخاطر فداکاریهایش برای اشلی و پسرشان، احترام زیادی برای او قائل است.
رت
رت باتلر مردی پرهیجان است که اغلب در این کتاب بهعنوان آدمی بیسروپا ظاهر میشود. او نیز دقیقاً نقطهٔ مقابل اشلی است: شخصیتی تاریک دارد، خوشتیپ، مشروبخور و قمارباز است. رت تنها مردی است که اسکارلت نمیتواند او را اغوا و کنترل کند و این باعث میشود حتی او را بیشتر هم بخواهد.
خلاصهٔ رمان بربادرفته
بخش اول رمان بربادرفته مربوط به قبل از جنگ داخلی است. داستان کتاب از بهار سال 1861 آغاز میشود؛ یک روز پیش از فراخواندن مردانِ جورجیا به جنگ داخلی. تنش بالاست چون همه مطمئن هستند جورجیا کنارهگیری خواهد کرد و جنگ بسیار نزدیک است. مردها فکر میکنند که جنگ یک سرگرمی عالی و فرصتی برای فرستادن یانکیها (سربازان آمریکای شمالی) با سری افکنده و غروری شکسته به خانه خواهد بود.
هیچیک از این پسران لوس نمیدانند که جنگ واقعاً چیست. اسکارلت اُهارای شانزدهساله اما تحتتأثیر صحبتهای جنگ قرار نمیگیرد. او که صورتی زیبا دارد با بسیاری از خواستگاران خود معاشقه میکند و دوروبر اشلی، نامزد ملانی همیلتون میچرخد. اسکارلت درنهایت با اشلی روبهرو میشود و اشلی اعتراف میکند که نسبت به او احساساتی دارد اما درهرصورت با ملانی ازدواج خواهد کرد. اسکارلت که بسیار تندخو است یک سیلی به صورت اشلی میزند اما بهزودی متوجه میشود که در اتاق تنها نبودهاند؛ رت باتلر در پشت کاناپه افتاده بود و درنهایت در مورد رفتار نهچندان خانمانهاش اظهار نظر میکند.
جنگ آغاز میشود و مردان به نبرد میروند. چارلز همیلتون از اسکارلت خواستگاری میکند و او بهخاطر درآوردن حرص اشلی و شاید هم رت باتلر، به او جواب مثبت میدهد. آنها ازدواج میکنند، چارلز به ارتش میپیوندد و بر اثر سرخک میمیرد و اسکارلت متوجه میشود که باردار است. پسرش به دنیا میآید و او نامش را «وِید» میگذارد اما پس از مدتی در مزرعهشان تارا بهشدت احساس بیحوصلگی و بدبختی میکند. بنابراین با ملانی به آتلانتا میرود و بهزودی دوباره با رت باتلر برخورد میکند.
بخش دوم کتاب در طول جنگ داخلی رخ میدهد. جنگ پیشرفت میکند و بهدست آوردن غذا و پوشاک سختتر میشود. ملانی و اسکارلت وقت خود را صرف کمک به جنگ میکنند. ملانی خیرخواه است اما اسکارلت فقط میخواهد به چشم جامعه خوب بیاید. هر روز لیست مردگان و مفقودیها منتشر میشود و ملانی و اسکارلت، هر دو نگران اشلی هستند. ترس آنها پس از نبرد گتیسبورگ با اسیرشدن اشلی، محقق میشود. ارتش اتحادیه در آتلانتا مقاومت میکند و اسکارلت در کنار ملانی که زایمان سختی را در پیش دارد، میماند.
یانکیها میرسند و آتلانتا را به آتش میکشند و ملانی در این میان پسری به دنیا میآورد. رت از راه میرسد و به اسکارلت و ملانی کمک میکند تا فرار کنند اما آنها را در خارج از شهر رها میکند تا بتواند بهعنوان یک قهرمان به ارتش بپیوندد. اسکارلت او را لعنت میکند اما درهرصورت کاری که باید انجام میدهد. او بهتنهایی گاری را در طول شب میراند تا درنهایت به تارا میرسد. اما تارا دیگر آن پناهگاهی که انتظارش را داشت نیست.
مضامین اصلی کتاب بربادرفته
جنگ
از بسیاری جهان مارگارت میچل در کتاب بربادرفته بیان میکند که جنگ هرگز راهحل مناسبی برای حل اختلافات سیاسی نیست و مطابق با نظرات بسیاری دیگر، میچل نیز موافق است که در جنگ فقط بهظاهر یک طرف برنده است اما ویرانی ذاتی جنگ، درواقع حتی طرف برنده را، بازنده میکند.
بااینحال کاملاً مشخص است که بین دو مدعی جنگ، میچل طرف کنفدراسیون را میگیرد و نمیپذیرد که جنگ برای پایاندادن به بردهداری به راه افتاده است و اتحادیه را شر آشکاری میداند که بدون هیچ دلیلی جنوب را نابود کردند. نمونهای از آن نیز اظهارات مختلف رت باتلر در مورد جنگ در کتاب است.
تحول فرهنگی
بربادرفته هم یک رمان عاشقانه است و هم داستانی در مورد تغییراتی که جنوب آمریکا را در دههٔ 1860 فراگرفت. این رمان در ایالت جورجیا پیش از جنگ آغاز میشود؛ جاییکه سنت، جوانمردی و غرور وجود دارد. با شروع جنگ داخلی، رمان به آتلانتا میرسد جایی که جنگ باعث از همپاشیدگی نقشهای جنسیتی سنتی و ساختارهای قدرت شده است. زمانی که جنوب در جنگ شکست میخورد و بردگان آزاد میشوند و سبک زندگی جنوبیها را متوقف میکنند، درگیریهای داخلی تشدید میشود. مردان سفیدپوست از مردان سیاهپوست میترسند، جنوبیها از سودجویان یا سلطهجویان شمالی متنفرند و اشرافی که فقیر شدهاند از کسانی متنفرند که تازه به ثروت رسیدهاند.
شخصیتهای اصلی میچل تجسمی از انگیزههای متضاد جنوب هستند. نامِ اشلی مخفف «جنوب قدیم» است؛ نوستالژیک و ناتوان از تغییر، او کمکم ضعیف و محو میشود. از سوی دیگر رت، فرصتطلب و واقعگراست که با کاشتن یک پایش در جنوب قدیمی و یک پا در جنوب جدید، رشد میکند و حتی گاهیاوقات از یانکیها دفاع میکند.
غلبه بر ناملایمات
اسکارلت میتواند با قدرت ارادهاش بر ناملایمات زندگی غلبه کند. او یک قهرمان فمنیست در نظر گرفته میشود چون تنها به خودش تکیه میکند و بدون کمک از جنگ داخلی و بازسازی جان سالم بهدر میبرد. او پس از تهاجم یانکیها، تارا را بازسازی میکند و در نظم سیاسی جدید به راه خود ادامه میدهد و از اعضای خانواده و دوستان بیپناه در طول مسیر مراقبت میکند.
میچل سعی دارد در بربادرفته نشان بدهد که غلبه بر چنین ناملایماتی گاهی نیاز به بیرحمی دارد. برای همین اسکارلت به یک تاجر ظالم و همسری سلطهگر تبدیل میشود که برای رسیدن به موفقیت با کمالمیل دست به هر کاری میزند. شخصیتهای دیگر با نیز با اراده میتوانند تا حدی موفق شوند. رت باتلر نیز راه خود را به سوی موفقیت میطلبد، گرچه او قدرت اراده و سرسختیاش را با لایهای از بیخیالی میپوشاند.
اهمیت زمین
در مقاطع حساس، اسکارلت معمولاً به یاد میآورد که سرزمین، به ویژه مزرعهشان تارا، تنها چیزی است که برای او مهم است. هنگامی که اسکارلت در طول جنگ از آتلانتا به تارا میگریزد، ضعیف و ناتوان در باغ همسایه دراز میکشد و حس میکند زمین روی گونهاش «نرم و راحت مانند بالشت» است. پس از چنین احساسی، او تصمیم میگیرد پیش برود و با قدرت به مبارزه برای تارا ادامه دهد.
وقتی اشلی رابطهٔ پیشنهادی اسکارلت را رد میکند، تودهای از خاک تارا را به اسکارلت میدهد و به او یادآوری میکند که اسکارلت تارا را بیش از حتی خود اشلی دوست دارد. اسکارلت با لمس خاک در دستش متوجه میشود که حق با اشلی است. در پایان رمان، وقتی همه چیز از بین میرود، اسکارلت باز هم به تارا فکر میکند و در حضور ماندگار آن قدرت و آرامش را مییابد.
بریدههایی از کتاب بربادرفته
«اسکارلت اُهارا زیبا نبود، اما مردانی که تحت تأثیر جاذبهٔ قوی او قرار میگرفتند، کمتر متوجه این حقیقت میشدند، نظیر برادران دوقلوی «تارلتون» که هر دو به او دل باخته بودند. در سیمای او خصوصیات چهرهٔ ظریف مادرش که از خاندان اشرافی ساحلنشین فرانسوی و پدرش که از اخلاف ایرلندی بود و صورتی سرخ و شاداب داشت، بهخوبی دیده میشد. روی همرفته سیمایی بود جذاب و دلنشین. چانهاش کشیده و فکش مربع بود. چشمانش حالت خاصی داشت، میشی نبود، اما بیشتر به سبز روشن متمایل میشد. دو گوشهاش مورب بود و مژگان سیاه و بلندی بر آن سایه میانداخت. ابروانش سیاه و پرپشت بودند و دو جانبشان به طرف بالا متمایل شده بود. بدین ترتیب خطی مورب بر پوست لطیف ماگنولیارنگش پدید آورده بود. این رنگ و لطافت پوست در نواحی جنوبی خیلی مقبول زنان بود و اگر دختری از این موهبت برخوردار میشد، به کمک کلاه، نقاب و دستکش و پوششهای دیگر، از خطر سیاهشدن زیر آفتاب گرم و سوزان «جورجیا» محفوظش میداشت.»
«اسکارلت از بیحوصلگی خمیازهای کشید و سخنش را برید: «اگر یک بار دیگر صحبت از جنگ و این حرفها را به میان بکشی، به اتاقم برمیگردم و در را به روی خودم میبندم. در همهٔ عمرم از هیچ کلمهای به اندازهٔ کلمهٔ «جنگ» خسته نشدهام و بدبختی اینجاست که به هیچ نحوی هم نمیتوانم از دست آن فرار کنم. بابا صبح و ظهر و شب حرف از جنگ میزند. هر مردی هم که به دیدنش میآید داستان دژسومترو حقوق ایالتی و نظریات آبرام لینکلن را به میان میکشد و آنقدر پرچانگی میکند که میخواهم از عصبانیت بر سرش نعره بزنم... حالا بزرگها هیچ، جوانها و بچهها هم غیرازاینها مطالبی ندارند که بگویند. فقط موضوع جنگ و سرباز! امسال بهار کمتر ضیافتی بود که بهخاطر این هیولای جنگ به اشخاص خوش بگذرد. هرجا هر خبری بود، داستان جنگ آن را تحتالشعاع قرار داد. خوشحالم که لااقل موضوع جداشدن جورجیا بعد از عید میلاد مسیح عملی شد، وگرنه همهٔ تفریح جشن سال نو را هم خراب کرده بود... بههرحال بدانید که اگر یک بار دیگر حرف از جنگ بزنید، بدون رودربایستی از پیش شما خواهم رفت!» اسکارلت آنچه میگفت از ته دل میگفت.»
اقتباس سینمایی
در سال 1939 فیلمی عاشقانه، تاریخی و حماسی براساس این رمان با همین نام ساخته شد. کارگردان این فیلم ویکتور فلمینگ بود و وقایع آن در جنوب آمریکا میگذشت و جنگ داخلی و دوران بازسازی را نشان میداد. ویوین لی در این فیلم در نقش اسکارلت اُهارا ظاهر شد و بازیگران دیگری همچون لزلی هاوارد و اولیویا دی هاویلند در آن به ایفای نقش پرداختند. کلارک گیبل معروف به «پادشاه هالیوود» نیز در این فیلم در نقش رت باتلر ظاهر شد.
این فیلم هنگام تولید با مشکل مواجه شد. شروع فیلمبرداری دو سال به تعویق افتاد چون تهیهکننده مصمم بود از گیبل برای نقش رت باتلر استفاده کند و انتخاب بازیگرِ نقش اسکارلت بسیار چالش برانگیز شد و از 1400 زن ناشناس برای این فیلم تست گرفتند. فیلمنامهٔ اصلیِ سیدنی هاوارد مورد بازنگری بسیاری از نویسندگان قرار گرفت تا مدت زمان فیلم مناسب باشد.
درنهایت این فیلم در 15 دسامبر 1939 اکران شد و بهطور کلی بازخوردهای مثبتی دریافت کرد. بازیگران این فیلم مورد تحسین گسترده قرار گرفتند اما بسیاری از زمان طولانی فیلم انتقاد کردند. در دوازدهمین دورهٔ جوایز اسکار فیلم بربادرفته ده جایزهٔ اسکار (هشت جایزهٔ رقابتی و دو جایزهٔ افتخاری) دریافت کرد و برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی، بهترین بازیگر زن (ویوین لی) و بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد و هتی مک دانیل با دریافت این جایزه، اولین آمریکایی آفریقاییتبارِ برندهٔ جایزهٔ اسکار شد.
درنهایت این فیلم تبدیل به پردرآمدترین فیلم تاریخ شد و هنوز هم پردرآمدترین و پربینندهترین فیلم تاریخ است و یکی از بهترین فیلمهای تمام دوران در نظر گرفته میشود.
دربارهٔ مارگارت میچل، نویسندهٔ کتاب بربادرفته
مارگارت میچل در سال 1900 در آتلانتا در ایالت جورجیا به دنیا آمد. پدرش وکیل دادگستری و رئیس انجمن تاریخ آنتالیا بود. مادرش نیز در جبهه حق رأی زنان میکوشید. میچل با داستانهای جنگی آتلانتا بزرگ شد. داستانهایی که اغلب افراد جنگزده آنها را روایت میکردند. میچل در کالج اسمیت، کالجی زنانه ور نورث همپتونِ ماساچوست تحصیل کرد. در سال 1919 او به آتلانتا بازگشت و سبک زندگیای را در پیش گرفت که طبق استانداردهای دهه 1920 سختگیرانه تلقی میشد. او بعد از پشت سر گذاشتن ازدواجی ناموفق به حرفه روزنامهنگاری روی آورد و بعداً با مدیر برنامههایش به نام رابرت مارش ازدواج کرد.
او در سال 1926 به تشویق همسرش شروع به نوشتن رمانی کرد که بعدها بربادرفته نام گرفت. او نُه بار این کتاب را در چند هزارصفحه نوشت که در آخر یک حماسه عاشقانه با درونمایه جنگی شکل گرفت. جنگی که خیلی خوب آن را میشناخت.
اگر به رمانهای کلاسیک علاقه دارید، مقالۀ بهترین رمان های دنیا را بخوانید.
بربادرفته کتاب محبوبی است چون یکی از اولین داستانهای تاریخی است که از جنگ داخلی آمریکا از منظر نخبگان جنوبی صحبت کرده است. اقتباس سینمایی نیز بسیار به محبوبیت آن کمک کرد و سپس بحثهای فراوانی را برانگیخت که آن را پیوسته به دوران مختلف پیوند دادند. این رمان حتی امروز نیز خوانندگان را به چالش میکشد تا زندگی و مشکلات را از دیدگاههای مختلفی ببینند.
آیا رمان بربادرفته را خواندهاید و فیلم آن را تماشا کردهاید؟ بهنظرتان رمان با فیلم چقدر متفاوت است و کدام را بیشتر دوست داشتید؟